به نام خدا
انقلاب ۱۳۵۷ ایران
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
این مقاله دربارهٔ انقلاب ایران است. برای روزنامه، انقلاب اسلامی (روزنامه) را ببینید.
تظاهرات مردم تهران در اطرافمیدان شهیاد (آزادی)، تهران |
انقلاب ۱۳۵۷ ایران در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ هجری خورشیدی با مشارکت طبقات مختلف مردم، بازاریان، احزاب سیاسی مخالف حکومت پهلوی، روشنفکران، دانشجویان و روحانیون شیعه در ایران انجام پذیرفت، و نظام پادشاهی این کشور را سرنگون، و زمینهٔ روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی، به رهبری روحانی شیعه، روحالله خمینی را فراهم کرد. تفکرات و شخصیتهای اسلامی، در این انقلاب ضدسلطنتی حضور برجستهای داشتند و خمینی آن را انقلاب اسلامی خواند.[۱] این انقلاب، با نام انقلاب بهمن ۵۷ نیز شناخته میشود.
پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، محمدرضا شاه به تثبیت قدرت خود پرداخت و طرحهای جنجالبرانگیز موسوم به انقلاب سفید که محور اصلی آنرا اصلاحات ارضی تشکیل میداد، به اجرا گذاشت. اجرای این طرحها و افزایش چند برابری درآمدهای نفتی، موجب توسعه اقتصادی و دگرگونی ساختار اجتماعی ایران و در عین حال افزایش اختلاف طبقاتی و تنشهای اجتماعی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ گشت. شاه با معطوف کردن اقدامات امنیتی و اطلاعاتی خویش بر سرکوب طبقه متوسط جدید و احزاب سکولار، خود را در مقابل روحانیون و تفکرات مبارز جدید اسلامی آسیپپذیر ساخت. اصلاحات او و نیز جانبداری وی از دولتهای آمریکا و اسرائیل، با مخالفت روحانیون به ویژه خمینی روبرو شد. در این دوران شماری از روشنفکران ایران (از همه مهمتر علی شریعتی) بر احیای تفکر سیاسی شیعه تاثیری عمیق نهاده و تفسیری انقلابی از شیعه را به عنوان یک ایدئولوژی رهاییساز، در اذهان مردم به ویژه محصلان و دانشجویان به جای گذاشتند. خمینی نیز در سالهای تبعید خود، هر چند خواهان ایجاد یک حکومت اسلامی به رهبری فقها به جای سلطنت موروثی بود، بیشتر به طرح نقطه ضعفهای رژیم و مسائلی میپرداخت که موجب نارضایتی توده مردم مسلمان ایران میشد. در این دوران همچنین شماری سازمانهای چریکی مارکسیست و اسلامگرا شکل گرفتند که به مبارزه مسلحانه با رژیم اعتقاد داشتند. نهایتاً با سیاستهای نادرست حزب دولتی رستاخیز در خصوص بازار و مذهب در اواسط دهه ۱۳۵۰، بازاریان و روحانیون محافظه کار و غیر سیاسی نیز به عنوان دو متحد تاریخی، به صفوف مخالفان پیوستند.
تنشها و نارضایتیهای مذکور، با بازتر شدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ که به دلیل فشارهای دولت آمریکا و نهادهای مدافع حقوق بشر صورت پذیرفته بود، از پاییز و زمستان همان سال، به صورت تظاهرات خیابانی خود را نشان داد. معترضان برای برگزاری راهپیمایی، از سنتهای شیعی چون مراسم چهلم جانباختگان اعتراضات، استفاده سیاسی به عمل آوردند.[۲][۳][۴] رویدادهایی چون فاجعه آتشسوزی سینما رکس آبادان، کشتار معترضان در تعدادی از تظاهراتها (از جمله در واقعه جمعه سیاه در شهریورماه)، و امتیازهای دیرهنگام شاه به مخالفان، موجب تشدید اعتراضات و از دست رفتن امکان مصالحه شد.[۵] رکود اقتصادی به وقوع اعتصابات گسترده و پیوستن طبقه کارگر به تظاهراتها و در نتیجه فلج شدن اقتصاد کشور انجامید. با پیوستن کارگران و همچنین تهیدستان شهری به تظاهراتها، دامنه اعتراضات از دهها هزار نفر به صدها هزار و حتی میلیونها تن رسید.[۶] سرانجام با خروج شاه از کشور، عدم موفقیت دولت نخست وزیر ملیگرا شاپور بختیار، دو روز نبرد مسلحانه سازمانهای چریکی و هزاران داوطلب مسلح با گارد شاهنشاهی و اعلام بیطرفی ارتش در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، انقلاب به پیروزی رسید.[۷][۸] متعاقب آن، نظام «جمهوری اسلامی» در قالب حکومتی دینی برپایهٔ تفسیر خاصی از شیعه به نام ولی فقیه جایگزین نظام پیشین گردید.[۹][۱۰]
ریشههای انقلاب
مخالفان محمد مصدقو شرکت کنندگان در کودتای ۲۸ مرداد، سوار بر تانکهای «شِرمَن» ارتش شاهنشاهی.
نوشتار اصلی: پیشزمینه و علل انقلاب ایران
نوشتار اصلی: کودتای ۲۸ مرداد
محققان معتقدند در جستجوی ریشه اصلی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، میتوان به کودتای ۲۸ مردادسال ۱۳۳۲ بازگشت.[۱۱][۱۲][۱۳] پس از برکناری رضاشاه پهلویتوسط متفقیندر هنگامه جنگ جهانی دوم، ایران در بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، طولانیترین زمان فضای باز سیاسی در تاریخ معاصر را به خود دید. در این دوره روشنفکران و نه روحانیون، دستاندرکار بسیج و سازماندهی تودهها علیه ساختار قدرت بودند و سازمانهای غیر مذهبی - نخست حزب تودهو سپس جبهه ملیبه رهبری محمد مصدق - با موفقیت، طبقه متوسط و طبقه کارگر شهری را جذب کردند.[۱۴] در طی این دوران، مصدق به عنوان یک ملیگرای محبوب، خواستار اصلاح سیاست خارجی نادرست و خاتمه بخشیدن به اعطای امتیازهای عمده به ابرقدرتهای خارجی شد.[۱۵] او به یاری تظاهراتهای گسترده طبقه متوسط و همچنین اعتصابات بزرگ کارگری در بخش صنعت نفت به سازماندهی حزب توده، توانست نهضت ملی شدن صنعت نفتایران را به عنوان اهرم فشاری بر حکومت، با موفقیت به پیش ببرد و تحت تاثیر شور و اشتیاق عمومی به نخست وزیری رسیده و حتی تسلط و اختیار محمدرضا پهلویشاه جوان ایران بر ارتش را به خطر افکند. ملی شدن صنعت نفت برای انحصارات نفتی و دولت بریتانیاضربهای جبران ناپذیر بود، به ویژه که این جنبش، میتوانست به نیروی محرکهای برای مردم دیگر کشورهای منطقه به منظور کسب حقوق خویش، تبدیل شود و بدینسان منفعت دیگر ابرقدرت وقت، ایالات متحدهرا نیز به مخاطره افکند. سرانجام بریتانیا توانست موافقت آمریکا را برای به راهاندازی یک کودتای نظامی علیه دولت مصدق به دست آورده و آمریکا به کمک نیروهای هوادار سلطنت در ارتش ایران و با پشتوانه دستگاه مذهبی (علما و روحانیون طراز اول و وعاظ و پیروان آنها) و برخی از زمینداران و سیاستمداران محافظهکار، دولت وی را سرنگون نمود.[۱۶][۱۷][۱۱] این رویداد تاثیری به سزا و طولانی مدت بر فضای جامعه به جای گذاشت و در عصر گرایشهای گوناگونی چون جمهوری خواهی، ملیگرایی، گرایش به سوسیالیسم و سیاست خارجی بیطرفانه، سلطنت پهلوی و ارتش، در افکار عمومی، به عنوان سرسپرده ابرقدرتهای غربی، سرمایهداری و سازمانهای اطلاعاتی آمریکا و بریتانیا شناسانده شدند. با وقوع کودتا، سازمانهای سیاسی چون جبهه ملی و حزب توده سرکوب شده و اعضای آنها به حبسهای کوتاه و یا بلند مدت و حتی اعدام محکوم شدند و علاوه بر بریتانیا، ایالات متحده نیز به عنوان دشمن جدید امپریالیستیایران شناخته شد. از سوی دیگر، سرکوبی نیروهای سکولار و غیر مذهبی، راه را برای پیدایش جنبشهای جدید اسلامی هموار نمود.[۱۲]
تثبیت قدرت، توسعهٔ اقتصادی، تنشهای اجتماعی
آغاز به کار دولت کودتا و انقلاب سفید
محمدرضا شاه به همراه علی امینینخستوزیر و حسن ارسنجانیوزیر کشاورزی، در حال اعطای سند مالکیت زمینها به کشاورزان، به عنوان آغاز برنامه اصلاحات ارضی.
در دهه نخست پس از کودتای ۲۸ مرداد، محمدرضا شاه آنچه را که پس از برکناری پدرش، رها شده بود، ادامه داد. او با شتاب هر چه تمامتر، سه ستون حافظ حکومت خویش، «ارتش»، «نظام حمایتی مالی دربار»و «دیوانسالاری»را گسترش داد و به یاری افزایش چشمگیر درآمد نفت، موفق شد تا رویای رضاشاه در خصوص ایجاد یک ساختار دولتی عظیم را، تحقق بخشد.[۱۸] شاه نخست رهبران کودتا را به مقامهای کلیدی گمارد، کمکهای مالی از آمریکا دریافت کرد و از همکاریهای فنی سازمان اطلاعات اسرائیل و آمریکا (موساد و سیا) و افبیآیپلیس آمریکا، برای تشکیل پلیس مخفی جدیدی در سال ۱۳۳۶، با عنوان ساواک (مخفف سازمان اطلاعات و امنیت کشور)، بهره برد.[۱۹][۲۰] اما در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۲، اقتصاد ایران که مبتنی بر کشاورزیبود، با بحران شدیدی روبرو شد و ایران را به کمکهای خارجی محتاج کرد. دولت وقت آمریکا به ریاست جان اف کِندی، پرداخت وامهای آینده را به اجرای اصلاحات ارضیو لیبرالی که آنرا بهترین سد محافظ در برابر وقوع انقلاب کمونیستی میدانست، مشروط کرد. در نتیجه شاه، علی امینیشخص مورد اعتماد آمریکا را به مقام نخست وزیری رساند و وزیر کشاورزی امینی، حسن ارسنجانی، برنامه اصلاحات ارضی را با هدف از بین بردن اتکای ایران به کشاورزی و ایجاد طبقه کشاورزان مستقل به پیش برد.[۲۱][۲۲] هر چند اصلاحات ارضی از اقدامات دولت امینی بود، شاه پس از تعدیل آن، اصلاحات را ابتکار خود معرفی کرد و با بوق و کرنای تمام آنرا در منشور شش مادهای جنجال برانگیز خود موسوم به «انقلاب سفید» یا «انقلاب شاه و مردم» منظور نمود. پنج ماده دیگر آن شامل، ملی کردن جنگلها، فروش کارخانههای دولتی به بخش خصوصی، سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها، اعطای حق رای به زنانو ایجاد «سپاه دانش» میشد.[۲۳]
طرحهای انقلاب سفید، با مخالفتهایی از سوی جبهه ملی و همچنین محافل مذهبی، روبرو شد. در فاصله کمتر از یک دهه پس از کودتا، روابط شاه و روحانیون، مسالمتآمیز بود، ولی اتخاذ این طرحها و همچنین به رسمیت شناختن دولت اسرائیلتوسط حکومت وقت، بر این دوره کوتاه از روابط حسنه شاه و علما، مهر پایان گذاشت. در میان معترضان، چهره مخالف جدیدی به نام روحالله موسوی خمینیخود را در اذهان، مطرح ساخت. این روحانی مجتهد که در مدرسه معروف فیضیه قم به تدریس فلسفه و فقهمیپرداخت، سخنرانیهای انتقادی خود را از سال ۱۳۴۱ آغاز کرده بود و در آن هنگام بیش از شصت سال داشت. خمینی ضمن دوری جستن از طرح موضوعاتی چون اصلاحات ارضی و حق رای زنان که موضوع اصلی مورد مخالفت دیگر روحانیون بود، به مسائلی میپرداخت که بیشتر، توده مردم را خشمگین میساخت و مرکز ثقل مخالفتش با شاه بر سر نفوذ آمریکا در ایران بود. اعتراضات که در خرداد ۱۳۴۲، در شهرهای بزرگ ایران به وقوع پیوست، با دستور شاه و توسط ارتش، با سرکوبی خونین پایان یافت. پس از قیام ۱۵ خرداد، رهبران جبههٔ ملی دستگیر و خمینی به ترکیه تبعید شد که پس از چندی از آنجا به عراق رفت.[۲۴][۲۵][۲۶][۲۷]
نوسازی و توسعه اقتصادی
در باقی سالهای دهه ۱۳۴۰، شاه همچون فرمانروایی خودکامه و متکی به نفس حکومت کرد و خود را پادشاهی اصلاحاندیش و متحد نزدیک آمریکا و غرب نشان داد.[۲۸] با افزودن بر شمار نظامیان، بودجه سالانه ارتش و خرید تسلیحات بسیار، ارتش ایران را در سال ۱۳۵۵ به پنجمین نیروی نظامی بزرگ جهان تبدیل کرد[۲۹]سازمان امنیتی خود ساواک را تا آنجا گسترش داد که میتوانست به خبرچینی از بسیاری از افراد و سانسور رسانههای گروهی پرداخته و از هر شیوهای از جمله شکنجهبرای از بین بردن مخالفان استفاده کند.[۳۰]
سالهای دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ همچنین شاهد توسعه اجتماعی-اقتصادی بود که بیشتر به واسطه درآمدهای روزافزون نفت میسر گشت. همزمان با گسترش بنادر و راهها، سدهای بزرگی در دزفول، کرج و منجیل بنا شد و بیش از ۸۰۰ کیلومتر ریل راهآهن احداث گشت که تهرانرا به شهرهای اصلی دیگر متصل میساخت. ایران در سالهای ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۵ شاهد «انقلاب صنعتی» کوچکی بود که در نتیجه آن، سهم تولید ناخالص ملی، شمار کارخانهها و تولید برخی صنایع مادر، رشد یافت.[۳۱] توسعه در بخش منابع انسانینیز، افزایش شمار مدارس، درمانگاهها، پرستاران و پزشکان را در پی داشت. رونق اقتصادی دهه ۴۰ به طرز شگفتآوری به سود بنیادهای مذهبی هم بود، چرا که در پی این رونق، بازاریان به عنوان متحد قدیمی روحانیت، امکان یافتند تا هزینه نهادهای پرشمار و رو به رشد مذهبی مانند مساجد، موقوفهها، چند حسینیه و شش حوزه علمیه بزرگ را تامین کنند و در اواسط دهه ۵۰، نهادهای مذهبی تا آن اندازه قدرت داشتند که شاید برای نخستین بار در تاریخ ایران، میتوانستند واعظانی را به طور منظم به محلات فقیرنشین شهری و روستاهای دورافتاده بفرستند.[۳۲]
عدم توسعه سیاسی و نارضایتیهای اجتماعی
با وجود آنکه شاه در حوزه اقتصادی-اجتماعی نوسازی کرد و در نتیجه طبقه متوسط جدید و طبقه کارگر صنعتی را گسترش داد، ولی نتوانست در حوزه دیگر - حوزه سیاسی - دست به نوسازی زند.[۳۳] در واقع، با توسعه و مدرنسازی کشور، شمار دو گروهی که در بین سالهای ۱۳۲۰-۱۳۳۲ (پیش از کودتا) مخالفان اصلی حکومت پهلوی محسوب میشدند، یعنی کارگران شهری و روشنفکران به چهار برابر رسید. اقشاری که منع کردن آنها از داشتن نهادها و ابزارهای سیاسی سابق خود، چون اتحادیههای کارگری، روزنامههای مستقل و احزاب سیاسی، بر شدت مخالفتشان افزوده بود. برنامه اصلاحات ارضی، کشت تجاری را رونق بخشید و بر شمار دهقانان صاحب زمین، بسیار افزود، اما مقدار زمین اعطا شده به بیشتر آنان، برای راهاندازی کار مستقل کشاورزی، کافی نبود. این امر، لشکری از کشاورزان مستقل و مزد بگیران فاقد زمین به وجود آورد که به آسانی میتوانستند، کانونهای سیاسی نامنسجمی را تشکیل دهند.[۳۴][۳۵]
دیگر آنکه، شیوه توسعه اقتصادی رژیم، بر اختلاف طبقاتی افزود که در تهرانپایتخت ایران، بسیار بارز بود. هرچند سطح زندگی خانوادههایی که به آپارتمانهای مدرن، مزایای اجتماعی و همچنین کالاهای مصرفی جدید دسترسی داشتند، بهبود یافت، ولی گسترش حلبیآبادها، ترافیک و آلودگی هوا، کیفیت زندگی بیشتر خانوارها را به سطح نازلتری رساند. ۴۲ درصد خانوارهای تهرانی، فاقد مسکن مناسب بودند و در حالیکه برخی ثروتمندان در قصرهای شمال شهر به سرمیبردند، تهیدستان در حلبیآبادها و زاغههای اطراف شهر زندگی میکردند.[۳۶][۳۷] این زاغه نشینان، مهاجران روستایی فقیری بودند که با مشقت فراوان، از راه عملگی، بنایی، تکدیگری و دستفروشی امرار معاش میکردند. «سانکولوتها» یا پابرهنههای انقلاب سال ۱۳۵۷، همین افراد بودند که بعدها به «مستضعفین» مشهور شدند.[پانویس ۱][۳۸] این شکاف بین پایتخت و شهرهای دیگر استانها نیز به روشنی قابل مشاهده بود و برای نمونه در حالیکه ساکنان تهران از فرصت دستیابی بهتر به آموزش، امکانات بهداشتی، رسانهها، شغل و درآمد برخوردار بودند، ۹۶ درصد روستاییان، برق در اختیار نداشتند.[۳۹]
عامل دیگر افزایش تنشها این بود که با پنج برابر شدن ناگهانی درآمدهای نفتی، انتظارات مردم بالا رفت و در نتیجه شکاف میان وعدهها، ادعاها و دستاوردهای رژیم از یک سو و انتظارات تحقق نیافته جامعه از سوی دیگر، عمیقتر شد. اگرچه در سایه برنامههای رفاه اجتماعی، پیشرفتهای چشمگیری در بخشهای بهداشت و نظام آموزشی به دست آمد، ایران همچنان بدترین نسبتهای آماری را در میزان مرگ و میر کودکان، امکانات رفاهی و نیز میزان افراد دارای تحصیلات عادی، در بین کشورهای خاورمیانه داشت.[۴۰][۴۱]
افزون بر این، زوال سیاستمدارن واقع گرا تر و با تجربه تر از جمله علم، علامه اقبال، ساعد، حکیمی، بیات، سید ضیا، قوام سهیلی و فضل الله زاهدی باعث شد تا حلقه مشاوران شاه به گروه کوچکی از بله قربان گویهای جوان تبدیل شود که برای به عرض رساندن مطالب مورد علاقه شاه با یکدیگر رقابت میکردند. چنین مشاوران درباری ناآگاهانه به شاه کمک میکردند تا تاج شاهی را بیشتر و بیشتر بروی دیدگان خود بکشد و کمکم به گرداب انقلاب نزدیکتر شود.[۴۲] عباس میلانی معتقد است یکی از پایههای اصلی نارضایتیهای مردم در انقلاب ۵۷، فساد مالی در میان قدرتمندان بود. او روایت میکند که هویدا پس از تلاش فراوان، بالاخره شاه را متقاعد کرد که فعالیت اقتصادی خاندان سلطنتی را محدود کند.[۴۳]
تنشهای سیاسی؛ مخالفان حکومت پهلوی
با وقوع کودتای ۱۳۳۲، بر حیات سیاسی ایران، پردهای آهنین کشیده شد که رهبران مخالفان و احزاب سیاسی را از پایگاه اجتماعی خود و توده مردم جدا کرد. این پرده آهنین به ظاهر، تنشهای اجتماعی و مخالفتهای سازمان یافته را پنهان نمود، اما بیگمان در نابودی و محو آنها ناکام ماند. بررسی مطبوعات زیرزمینی، نسل جوانی از روشنفکران را نشان میداد که ضمن توجه به نظریات و تاکتیکهای پیشینیان، با کامیابی سرگرم طرح و تدوین اندیشههای جدید در مطابقت با فرهنگ شیعی خود بودند.[۴۴] دانشجویان به عنوان یک عامل مهم از عوامل وقوع انقلاب ۱۳۵۷، هر سال در شانزده آذرماه اعتصابهای دانشجویی به راه میانداختند. این روز، به یاد سه دانشجو (دو هوادار حزب توده و یک هوادار جبهه ملی) که هنگام اعتراض به دیدار رسمی نیکسونرئیس جمهور آمریکا، در تاریخ ۱۶ آذر ۱۳۳۲ در دانشگاه تهران کشته شده بودند، گرامی داشته میشد. ۱۶ آذر، توسط کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشورکه مرکز اجتماع و مباحثه مخالفان حکومت در خارج از مرزهای ایران بود، روز دانشجونامیده شد.[۴۵][۴۶]
حزب توده ایران
حزب توده اگر چه به حیات خود ادامه داد تا نقشی هرچند کوچک در انقلاب ایفا کند، پس از کودتا، هدف سرکوب و ضربههای سخت نیروهای امنیتی، جنگ روانی شدید و شایعه سازی رژیم علیه آن قرار گرفت و در اواخر دهه ۱۳۳۰ تنها شبحی از قدرت پیشینش بازماند. دگرگونیهای اجتماعی حاصل از نوسازی، موجب شد تا رفته رفته، هواداران حزب توده به خانوادههایی با پیشینه چپگرایانه محدود شوند. رهبری حزب نیز در نتیجه مرگ رهبران، سستی حاصل از کهولت و کنارهگیری آنان، تضعیف شد.[۴۷] افزون بر این، مسئله مناقشات چین و شوروی، پیدایش گرایشهای «مائوئیستی» و انتقاد از سیاستهای گذشته حزب از جمله آنچه منتقدان، پیروی «کورکورانه» آن از شورویمینامیدند، موجب وقوع انشعاباتی در این حزب شد.[۴۸] با اینحال، حزب توده در سالهای نخست دهه پنجاه فعالیتهای موفقی را آغاز کرد. از جمله اداره ایستگاه رادیویی پیک ایران، انتشار منظم دو مجله «مردم» و «دنیا» و بعدها نشریه نویدو همچنین ایجاد هستههای زیرزمینی کوچکی در دانشگاه تهران و مناطق نفتی.[۴۹]
جبهه ملی و نهضت آزادی
(از سمت راست) محمود طالقانی و مهدی بازرگان، دو تن از بنیانگذاران نهضت آزادی ایران.
بیشتر رهبران جبهه ملیبازداشت شده در شهریور ۱۳۳۲، در عرض یک سال آزاد شدند، ولی بسیاری از آنان یا از سیاست کنار کشیده و یا از ایران رفتند. اما برخی چون کریم سنجابی، شاپور بختیار، داریوش فروهرو خلیل ملکیبه صحنه فعالیت سیاسی بازگشته[۵۰]و در سالهای ۱۳۳۹-۱۳۴۲ با کاهش نسبی نظارتها و سخت گیریهای رژیم، به سازماندهی چند اعتصاب و راهپیمایی و انتشار یک روزنامه پرداختند. همچنین دو هوادار جبهه ملی، به نامهای محمود طالقانیو مهدی بازرگانبه همراه چند تن از اصلاحطلبان همفکرشان مانند یدالله سحابی، نهضت آزادی ایرانرا تشکیل دادند.[۵۱] بازرگان که فرزند یک بازاری ثروتمند و بسیار مذهبی بود، پس از تحصیل در پاریس، برای تدریس در دانشکده فنی به ایران بازگشت و در دوران مصدق، به عنوان نخستین مدیرعامل شرکت نفت ایران، راهی آبادان شد. او که عقایدی عمیقاً ضد کمونیستی داشت، نظریه جدایی امور معنوی و دنیوی را رد میکرد و بر این باور بود که سیاست باید توسط مذهب، هدایت شود.[۵۲][۵۳] طالقانی که بعدها به مقام آیتاللهی رسید و به خاطر مخالفت با حکومت رضاشاه، سابقه زندانی شدن داشت، پس از کودتا، بر خلاف دیگر روحانیون، به عنوان روحانی سرشناس پشتیبان جبهه ملی در تهران شناخته میشد. او به عنوان رابط و حلقه ارتباطی دو گروه مخالف متفاوت، یعنی روحانیون و جبهه ملی نقش مهمی ایفا کرد و شاید به دلیل همبند بودن با انقلابیون غیرمذهبی در دوران حبسهای طولانیش، قادر به درک آنان بود. طالقانی در آثارش بر این هدف بود تا نشان دهد که تشیع اساساً با استبداد مغایر و با دموکراسی و همچنین سوسیالیسمموافق و سازگار است. در واقع او نیز مثل بازرگان، به دنبال از بین بردن شکافهای اسلام با جهان معاصر و همچنین اختلاف بین طبقه سنتی و محافظه کار با طبقه روشنفکر و مدرن (اختلافی که در شکست نهضت مشروطه و مبارزات ملی، اثری به سزا داشت) بود.[۵۴][۵۵]
نهضت آزادی همچون دیگر گروههای وابسته به جبهه ملی، پس از قیام خرداد سال ۴۲، منحل و فعالیت آن غیرقانونی شد، با این وجود، همچنان به برگزاری گردهماییهای مخفی در تهران و سازماندهی نیروها در خارج از کشور، به ویژه آمریکای شمالی و فرانسه ادامه داد. از بین گروههای وابسته به جبهه ملی، نهضت آزادی بیشترین نقش را در انقلاب سال ۵۷ داشت و این موفقیت بیشتر مرهون روابط نزدیک نهضت با خمینی و تا حدودی هم تواناییهای بازرگان و طالقانی در جذب گروهی از متخصصان جوان و تکنوکراتهای رادیکال بود که درصدد تلفیق علوم جدید با اسلام بودند.[۵۶] نهضت آزادی را در آمریکای شمالی، چهار روشنفکر مقیم خارج به نامهای محمد نخشب، ابراهیم یزدی، مصطفی چمرانو عباس امیرانتظام، رهبری میکردند و در فرانسه نیز صادق قطبزادهو ابوالحسن بنیصدراز سازماندهان اصلی این نهضت بودند که میبایست مثل بازرگان، نقشهای حساسی را در سالهای نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷، ایفا کنند.[۵۷]
علی شریعتی روشنفکر تاثیرگذار و ستایشگر ایده «اسلام مترقی و سیاسی». برخی او را نظریهپرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷ میدانند.[۵۸][۵۹]
اما روشنفکر برجسته نهضت آزادی و به عقیده برخی نظریهپرداز اصلی انقلاب ۱۳۵۷، علی شریعتیبود. شریعتی که از یک خانواده مذهبی و زمیندار خراسانیبرخاسته بود، با استفاده از بورس دولتی برای تحصیل در زبانشناسی تطبیقی و جامعهشناسی به پاریس رفت و در آنجا همزمان با اوج گرفتن انقلابهای کوباو الجزایر، به فعالیتهای سیاسی و شرکت در تظاهراتها پرداخت و به عضویت نهضت آزادی و کنفدراسیون دانشجویان ایرانی درآمد. او در کلاسهای درس شماری از استادان مارکسیست مثل ژرژ گورویچو خاورشناسان علاقهمند به عرفان اسلامیچون لویی ماسینیونو هانری کوربَنشرکت جست و پس از مطالعه آثار ژان پل سارتر، ارنستو چهگوارا، وو نوین جیاپو فرانتس فانون، آثاری از سارتر و فانون را به صورت کامل و یا ناتمام به فارسی ترجمه کرد. پس از بازگشت به ایران، در سال ۱۳۴۴، برای سخنرانی در حسینیه ارشاد، (که توسط گروهی از خیرخواهان مذهبی، تامین مالی میشد) به تهران رفت. نوار سخنرانیهای او در سطح گسترده پخش شد و مورد استقبال فراوان دانشجویان و دانشآموزان دبیرستانی به ویژه شهرستانیهای مذهبی قرار گرفت. ساواک با هراس روزافزون از محبوبیت وی، شریعتی را در اوایل دهه ۱۳۵۰ دستگیر و پس از مدتی حبس خانگی، مجبور به خروج از کشور نمود. شریعتی یک ماه پس از رفتن به لندن در سال ۱۳۵۶، به علت حمله شدید قلبی درگذشت، مرگی که توسط برخی به ساواک نسبت داده شد.[۵۸][۵۹] یگانه پیام روشن آثار و سخنان شریعتی این بود که اسلام - بهویژه تشیع - باوری «محافظهکارانه» و «قضا و قدری» که بیشتر روشنفکران غیر مذهبی بیان میکنند و یا ایمانی «شخصی و غیر سیاسی» که برخی علمای مرتجع ادعا میکنند، نیست؛ بلکه یک ایدئولوژی انقلابی است که باید با هرگونه ستمگری، استثمار و بیعدالتی به ویژه فئودالیسم، کاپیتالیسمو امپریالیسممبارزه کند. به گفته او، رسالت محمدپیامبر اسلام نه تنها برقراری دین، بلکه تشکیل امتی پویا، انقلابی و در حال پیشرفت بود که به سمت جامعهای بیطبقه و ایدهآل حرکت کند. از دید شریعتی، امامان شیعهبه ویژه حسین ابن علی، پرچم قیام و مبارزه را به این خاطر برافراشتند تا خلفای فاسد وقت را که اهداف اصلی اسلام و نظام توحیدی را به فراموشی سپرده بودند، گرفتار سازند. بسیاری بر این باور بودند که شریعتی خواهان تبدیل و دگرگونی اسلام از یک «دین» به یک «ایدئولوژی سیاسی» است، آنچه که در غرب، «اسلام رادیکال» یا «اسلام سیاسی» نامیده میشد.[۶۰][۶۱]
شریعتی هرچند روش و دیدگاه مارکسیستی تقسیم جامعه را برای درک تاریخ مدرن لازم میدانست و تاحدود زیادی میپذیرفت، اما همچون فانون از برخی جنبههای مارکسیسم به ویژه مارکسیسم «نهادینه شده» احزاب کمونیست اُرتدوکس به شدت انتقاد میکرد و ضمن تاکید بر اهمیت اسلام در فرهنگ ایرانی، تنها راه شکست امپریالیسم برای ایران و سایر ملتهای جهان سوم را بازگشت به ریشه، میراث ملی و فرهنگ بومی خود، میدانست.[۶۲] او حتی هنگام تاکید بر بازگشت به اسلام، همواره روحانیون محافظهکار را هدف انتقادهای صریح و غیر مستقیم قرار میداد و آنان را به همکاری با طبقه حاکم، «نهادینهکردن» تشیع انقلابی و در نتیجه تبدیل آن به مذهبی محافظهکارانه، متهم میکرد. شریعتی مشکل اصلی اسلام امروزی را پیوند نامقدس آن با «خرده-بورژوازی» میدانست. پیوندی که طبق آن، روحانیت، دین را برای بازاریان سهل و هموار مینمود و بازار نیز، دنیا را برای روحانیون مکانی خوشایند میساخت. از اینرو وی، پدیدآورندگان «رنسانس» و «رفرماسیون» اسلامی در آینده را، بیشتر روشنفکران میدانست تا روحانیون سنتی.[۶۳][۶۴] شریعتی بین هزاران جوان شهرستانی که هرساله از دانشگاههای جدید، دبیرستانها، مدارس فنی حرفهای و تربیت معلم فارغالتحصیل میشدند و همچون خود او، از طبقه متوسط سنتی جامعه (خانوادههای بازاری، روحانی و خردهمالک) برخاسته و در محیطی مذهبی رشد یافته بودند، پیروانی پرشمار پیدا کرد و پس از بازترشدن فضای سیاسی در سال ۱۳۵۶ و خارج شدن آثارش از قید سانسور، صدها هزار جلد از کتابهای او به فروش رفت.[۶۵][۶۶]
روحانیون مخالف
کاظم شریعتمداری مجتهد سرشناس آذری و از روحانیون منتقد میانهرو.
در سالهای پس از قیام سال ۱۳۴۲، سه گروه متغیر، متداخل و در عین حال قابل تشخیص، در بین روحانیون شکل گرفت. گروه نخست که شاید بزرگترین گروه بود، از علمای غیر سیاسی تشکیل میشد که با وجود نارضایتی از برخی مشکلات اجتماعی مثل فساد، فحشا و الکلیسم، معتقد بودند که روحانیت باید از کار پلید سیاست دوری جسته و به مسائل معنوی و آموزش در حوزهها بپردازد. با این حال این گروه، در سالهای ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶، به دلیل اجرای سیاستهای نامطلوب حکومت در خصوص بازار و نهادهای مذهبی به عرصه سیاست کشیده شدند.[۶۷] گروه دوم یعنی روحانیون مخالف میانهرو، گرچه در مسائل مربوط به حق رای زنان و اصلاحات ارضی مخالف رژیم بودند، ترجیح میدادند که همچنان با شاه در ارتباط باشند تا سیاستهای وی را تعدیل کنند. کاظم شریعتمداری عالم بلندپایه قم، مجتهد سرشناس آذری و سخنگوی غیررسمی روحانیون آذربایجان، چهره شاخص این گروه بود که تنها خواستار اجرای کامل قانون مشروطه بودند.[۶۸]
روحالله خمینی روحانی مخالف سازش ناپذیر و طرفدار ایجاد حکومت اسلامی که با افزایش محبوبیتش در سالهای ۵۷-۱۳۵۶، رهبری انقلاب را به دست گرفت.[۶۹][۷۰]
اما گروه سوم، که میتوان آنان را روحانیون مخالف نافرمان یا تندرو نامید، توسط خمینیاز عراقرهبری میشدند و شبکهای مخفی و غیررسمی در کشور داشتند. چهرههای شاخص این گروه عبارت بودند از: حسینعلی منتظری، مدرس برجسته فقه اسلامیدر قم، که به عنوان مخالف آشتیناپذیر رژیم، سه بار به زندان افتاد؛ محمد بهشتیهوشیارترین عضو سیاسی گروه؛ مرتضی مطهریمتفکر و نظریهپرداز عمده گروه؛ و دو روحانی جوانتر سازمان دهنده گروه به نامهای اکبر هاشمی رفسنجانیو علی خامنهای. خمینی که از سال ۱۳۴۲، در نجفمیزیست، به تدریج تعبیر خود از اسلام شیعه را گسترش داد. او چارچوب نظریه سیاسی خود را در سخنرانیهایش، در اواخر دهه ۱۳۴۰، تدوین و تنظیم کرد و سپس آنرا با عنوان «ولایت فقیه: حکومت اسلامی» بدون ذکر نام مولف، منتشر نمود. طبق نظریه جدید او، اقتدار سیاسی و مسئولیت حفظ امت اسلامی، از طرف امام دوازدهم شیعیان به مجتهدانمتخصص در فقهاسلامی (فقها) واگذار شدهاست. استدلال وی این بود که خداوند، پیامبران و ائمه را به منظور وضع قوانین شرع برای هدایت امتها فرستادهاست و در غیاب امام غایب، روحانیون به ویژه فقها، تنها مفسران و نگاهبانان حقیقی شریعت میباشند که حکومت باید به آنان سپرده شود. از دید روحانیون سنتی، ولایت فقیه، زمامداری فقها، تنها بر نهادها و مدارس مذهبی و همچنین افراد «محجور» یا ناتوان محسوب میشد، ولی خمینی این اصطلاح را بسط داد به طوریکه تمام جامعه را در بر میگرفت.[۷۱][۶۴] نظریات سنتشکنانه خمینی تنها به ولایت فقیه محدود نمیشد؛ او برخلاف عقیده گذشته خود که همچون دیگر روحانیون از نظام مشروطه سلطنتی حمایت میکرد، اظهار داشت که نظام سلطنتی، سنتی «طاغوتی» است که از دوران «شرک» به ارث رسیده و با اسلام ضدیت دارد، چرا که پیامبر اسلام، پادشاهی موروثیرا شیطانی و کفرآمیز خواندهاست و حسین امام سوم شیعیان، پرچم قیام را برای نجات مردم از یوغ خلفا و سلاطین موروثی برافراشتهاست. او در تشریح دیدگاه سیاسی خود، حتی روحانیون غیرسیاسی و میانهرو را مورد بازخواست قرار میداد و گروه نخست را به ترک تکالیف شرعی خود، پناه بردن به حوزههای علمیه و پذیرفتن نظریه جدایی دین از سیاست که از دید او توطئه «امپریالیستها» بود، متهم میکرد.[۷۲][۷۳]
خمینی در سخنرانیهای خود برای طلاب، از حکومت روحانیون حمایت میکرد، اما در اعلامیههای عمومی بحث روشنی از اینگونه حکومت به میان نمیآورد و از کاربرد ولایت فقیه خودداری مینمود. حتی اطرافیان او بعدها مدعی شدند که کتاب ولایت فقیه از جعلیات ساواک و یا یادداشتهای اصلاحنشده یکی از طلاب بودهاست. در عوض، او استراتژی سال ۱۳۴۲، یعنی حمله به نقطهضعفهای اصلی رژیم را ادامه میداد. شاه را به خاطر فروش کشور به امپریالیستها و کمک به اسرائیل؛ نقض مشروطیت و زیرپانهادن قانون اساسی؛ حمایت از ثروتمندان و استثمار فقرا؛ نابودی فرهنگ ملی؛ تشویق و اشاعه فساد و هدر دادن منابع باارزش کشور در قصرها؛ خرید تسلیحات؛ نابودی کشاورزی و درنتیجه وابسته ساختن هرچه بیشتر ایران به غرب، مورد انتقاد قرار میداد. او ضمن مقایسه شاه با یزید، مومنان را به سرنگونی رژیم پهلوی و بیرون راندن امپریالیستها، فرامیخواند.[۷۴] خمینی میکوشید تا بیشتر گروههای مخالف را با خود همراه کند، برای مثال هنگام اعتراض مطهری به سخنرانیهای «ضد روحانی» شریعتی در حسینیه ارشاد، سکوت کرد و حتی بدون نام بردن از شریعتی، به استفاده از شعارها و عباراتی که سخنرانان حسینیه ارشاد رواج داده بودند (مثل «مستضعفین، وارثان زمین خواهند بود»، «مردم، استثمارگران را به زبالهدان تاریخ خواهند انداخت» و «دین افیون تودهها نیست»)، ادامه داد. بسیاری از جوانان متفکر، با شنیدن این عبارات ولی غافل از سخنرانیهای او در نجف، بی درنگ نتیجه گرفتند که خمینی با تفسیر شریعتی از اسلام انقلابی موافق است. در اواخر سال ۵۷ و هنگام نابودی حکومت پهلوی، محبوبیت خمینی در بین طرفداران شریعتی آنچنان بود که آنان - نه روحانیون - گامی برداشتند که احتمال تعبیر «کفر» در آن بود و به خمینی لقب «امام» که فقط مختص دوازده امام شیعهبود، را دادند. بدینسان، خمینی با تبلیغ پیام مبهم اما دلخواه تودهها، طیف گستردهای از نیروهای اجتماعی و همچنین سازمانهای سیاسی مذهبی و سکولار را با خود همراه کرد.[۷۵][۷۶]
بیژن جزنی نظریهپرداز تاثیرگذار مارکسیست و پایهگذار فکری سازمان چریکی «فداییان خلق». سازمانهای چریکی در تلاشی ناموفق برای شعلهور ساختن قیام سراسری، به یک رشته عملیات مسلحانه علیه حکومت دست زدند که معروفترین آنها قیام سیاهکلنام گرفت.[۷۷][۷۸]
در سالهای خفقان پس از سرکوب سال ۱۳۴۲، شماری از دانشجویان دانشگاهها که روشهای پیشین و مسالمتآمیز جبهه ملیو حزب تودهرا برای مبارزه با حکومت موفقیت آمیز نمیدانستند، گروههای مباحثه مخفی و کوچکی را برای بررسی تجربیات آنزمان چین، ویتنام، کوبا و الجزایر و ترجمه آثار مائو، جیاپ، چهگواراو فانونتشکیل دادند. دستاورد این مباحثات و بررسیها، شکلگیری شماری گروههای کوچک مارکسیستو اسلامی بود که «تنها رَه رهایی» را «جنگ مسلحانه» و نبرد چریکیمیدانستند. اصلیترین این گروهها، سازمان چریکهای فدایی خلق ایرانو سازمان مجاهدین خلق ایرانبودند.[۷۹] پایهگذار فکری و شخصیت برجسته سازمان مارکسیستی چریکهای فدایی که به «فداییان خلق» نیز شهرت داشتند، بیژن جَزَنیبود. جزنی که در اواسط دهه ۳۰ چندبار به زندان افتاده بود، پیش از تشکیل گروه مخفی خود، در شاخه جوانان حزب توده فعالیت میکرد. او که تسلط بسیاری بر تاریخ ایران معاصر داشت، سالها بعد هنگام گذراندن محکومیت پانزده سالهاش در زندان، جزوههایی برای سازمان فدایی نوشت. اعتقاد جزنی به مبارزه انقلابی شیفتهوار بود و سخنان شورانگیز او درباره حزب پیشاهنگ طبقه کارگر، شاید به بهترین وجهی، بیانگر احساسات انقلابیون جوان به هنگام آغاز جنبش چریکی در سال ۴۹ باشد.[۷۷][۷۸]
چهار سال پس از تشکیل گروه، ساواکدر آن نفوذ کرد و موفق شد تعدادی از اعضا از جمله جزنی را دستگیر کند. اما اعضای باقیمانده به منظور آغاز نبرد چریکی و زدن جرقه قیام سراسری علیه حکومت، تیمی را به کوهستانهای پوشیده از جنگل گیلان (که منطقه مناسبی برای جنگ چریکی و جذب نیرو از روستاییان) بود فرستادند. برنامه گروه با دستگیر شدن دو تن از یارانشان به هم خورد و فداییان تصمیم گرفتند تا برای آزاد ساختن آنها، به محل حبس، یعنی پاسگاه ژاندارمری روستای سیاهکلحمله کنند. شاه پس از شنیدن خبر، نیروی عظیمی را برای مقابله به منطقه فرستاد و مهاجمان همگی کشته شدند. گرچه این رویداد یک شکست نظامی بود، فداییان و سایر گروههای چریکی، آنرا «قیام سیاهکل» نامیده و پیروزی تبلیغاتی بزرگی قلمداد کردند که توانسته بود کل رژیم را به هراس افکند.[۸۰][۸۱]
پیشینه دیگر گروه چریکی اصلی «سازمان مجاهدین خلق» نیز همچون فداییان خلق به اوایل دهه ۱۳۴۰ بازمیگشت، با این تفاوت که افراد سازمان فدایی اغلب از اعضای سابق حزب توده و یا جناح مارکسیست جبهه ملی بودند، اما سازمان اسلامگرای مجاهدین را اعضای سابق جناح مذهبی جبهه ملی به ویژه نهضت آزادی تشکیل میدادند. نظریات «مجاهدین» شباهت بسیاری به اندیشههای شریعتی داشت، ازاینرو بسیاری، شریعتی را الهامبخش مجاهدین میدانستند، هر چند که مجاهدین پیش از آغاز سخنرانیهای شریعتی در سال ۴۶، چارچوب و مبانی نظری خود را فراهم ساخته بودند. با اینحال در سالهای بعدی، دیدگاهها و تعبیرهای شریعتی درباره جنبههای انقلابی تشیع، تاثیری غیر مستقیم و چشمگیر بر سازمان مجاهدین گذاشت.[۸۲]
در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، فداییان، مجاهدین و سایر گروههای چریکی، به یک رشته عملیات مسلحانه جسورانه چون بمبگذاری در سفارتخانههای انگلیس و ایالات متحده و همچنین دفاتر آژانس هواپیمایی اسرائیل و مراکز پلیس؛ دستبرد زدن به بانکها؛ ترور برخی مقامات نظامی و انتظامی ایرانی و آمریکایی؛ و نیز تلاش برای ربودن اعضای خانواده سلطنتی، دست زدند.[۸۳] به نظر میرسد که افزایش شمار زندانیان سیاسی، شکنجه، سرکوب و سانسور توسط ساواک در نیمه نخست دهه ۱۳۵۰، حاصل اینگونه عملیات چریکی بوده باشد.[۸۴] در اواخر سال ۱۳۵۵، هر دو سازمان چریکی مجاهدین و فداییان خلق که بسیاری از اعضایشان دستگیر و یا اعدام شده و متحمل تلفات سنگینی شده بودند، به تجدیدنظر در تاکتیکهای خود پرداختند. گرچه جنبش چریکی نتوانست رژیم را سرنگون کند، در اواخر سال ۱۳۵۶، با به حرکت درآمدن موج انقلاب و آزادی زندانیان سیاسی، چریکها به ویژه فداییان، در موقعیت بهتری قرار گرفته و به جذب نیروهای جدید و انبارکردن سلاح پرداختند و در ۲۰- ۲۲ بهمن ماه ۱۳۵۷ (تقریباً در هشتمین سالگرد حماسه سیاهکل)، هنگام پایان کار رژیم پهلوی، آخرین تیرهای خلاص خود را به جسد نیمه جان رژیم شلیک کردند.[۸۵][۸۶]
دولت تکحزبی، حزب رستاخیز و تشدید نارضایتیها
دومین کنگره حزب رستاخیز ایران
نوشتار اصلی: حزب رستاخیز
در سال ۱۳۵۳، شاه با وجود مخالفت پیشینش با ایجاد نظام تک حزبی، ضمن انحلال دو حزب «ایران نوین» و «مردم»، «حزب رستاخیز» را تشکیل داد. وی اعلام کرد که در آینده، یک دولت تک حزبی خواهد داشت و هرکس که به آن نپیوندد باید «کمونیست» و «خائن» باشد. حزب رستاخیز ترکیبی ناهمگون و شگفتآور داشت و توسط دو گروه بسیار متفاوت طراحی شده بود. گروه نخست از کارشناسان جوان علوم سیاسیو دارندگان درجه دکترا از دانشگاههای آمریکایی تشکیل میشد که طبق نظریه ساموئل هانتینگتون، استاد برجسته علوم سیاسی، اعتقاد داشتند که تنها راه رسیدن به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه، ایجاد حزب دولتی منضبط است. گروه دوم را کمونیستهای سابق تشکیل میدادند که در اوایل دهه ۳۰، به دلیل همکاری با رژیم، از حزب تودهاخراج شده بودند و معتقد بودند تنها سازمانی با ساختار لنینیستیمیتواند تودهها را بسیج کند.[۸۷][۸۸] حزب رستاخیز، با جذب دو حزب پیشین و همه نمایندگان مجلس، تشکیل کمیته مرکزی و برگزیدن امیرعباس هویدابه دبیر کلی، در سراسر سال ۱۳۵۴، به ایجاد سازمانی گسترده پرداخت و حدود ۵ میلیون نفر را در شعبههای محلی خود پذیرفت. حزب، شاه را با القابی چون «شاهنشاه آریامهر» و «آموزگار خیرخواه و رهبر سیاسی و معنوی ایران» مورد خطاب قرار داد و اعلام کرد که او را برای تکمیل انقلاب سفید و بردن ایران به سوی «تمدن بزرگ جدید»، یاری خواهد کرد. همچنین ضمن انتشار پنج روزنامه و سازماندهی راهپیماییهای روز کارگر، تهدید کرد که کسانیکه در حزب ثبت نام نمیکنند، مسئلهدار هستند، بدینسان موفق شد حدود هفت میلیون رای دهنده را برای ثبت نام در انتخابات مجلس آینده، به صندوقهای رای بکشاند و چندین نویسنده، هنرمند و یا استاد دانشگاه را به دلیل انتقاد و یا صرفاً عدم همکاری، بازداشت کرده و یا مورد ضرب و شتم قرار دهد.[۸۹]
اما مهمترین اقدام حزب رستاخیز، نفوذ به درون طبقه متوسطمرفه (سنتی) - مهمتر از همه بازار و روحانیت - بود. چنانکه، مسئولیت تورمشدید بین سالهای ۱۳۵۲ تا ۱۳۵۵ را به گردن جامعهٔ تجاری انداخت و به سراغ مغازهداران و تجار خردهپا رفت. حزب با گشودن شعبههایی در بازار، بر قیمت بیشتر کالاها نظارت دقیقی اعمال کرد و برای کوتاه ساختن دست واسطهها و دلالان داخلی، میزان زیادی گندم، قند و شکر و گوشت وارد کرد. بدینسان رژیم با اعلان جنگ به بازار، به حوزهای حملهور شده بود که دولتهای پیشین، جرات گام گذاشتن در آنرا نداشتند. حزب رستاخیز ۱۰٬۰۰۰ دانشآموز را در دستههای منظمی با نام «تیمهای بازرسی»، برای جهاد بیرحمانهای علیه سودجویان، متقلبان، محتکران و سرمایهداران بیملاحظه، روانه بازار کرد. همچنین شوراهای صنفیتعداد بسیاری از تاجران را جریمه، تبعید و یا محکوم به زندان نمودند و روزنامههای در نظارت دولت نیز از ضرورت ریشهکن کردن بازار و حجرههای پوسیده و جایگزین کردن سوپرمارکتهای کارآمد با قصابیها، بقالیها و نانواییهای بیثمر سخن به میان آوردند. این حملات فاحش موجب شد تا بازاریان، در جستجوی پشتیبان، بار دیگر به متحد سنتی خود، علما روی آورند.[۹۰][۹۱] رژیم حمله گسترده و همزمانی را نیز علیه مذهب آغاز کرد. حزب رستاخیز، علما را «مرتجعین سیاه قرون وسطایی» نامید و تقویم جدیدی را به نام گاهشماری شاهنشاهیبه جای تقویم اسلامی به کار برد. نیروی تازه تاسیس «سپاه دین» را برای آموزش آنچه «اسلام راستین» نامیده شد، به روستاها فرستاد و با افزایش سن ازدواج دختران، از قضات خواست تا در اجرای قانون حمایت از خانوادهسال ۱۳۴۶ کوشاتر باشند. به گفته یک روزنامه نزدیک به روحانیون در خارج از کشور، حزب رستاخیز درصدد «ملی کردن» مذهب بود.[۹۲] بسیاری از مجتهدان برجسته، علیه حزب رستاخیز فتواصادر کرده و آنرا برخلاف قوانین مشروطه، مصلحت کشور و اصول اسلام دانستند. خمینی نیز با انتشار اعلامیهای، همکاری با حزب را «حرام» خواند و آنرا نابودکننده نه تنها بازاریان و کشاوزران، بلکه ایران و اسلام دانست. چند روزی پس از انتشار این اعلامیه، بیشتر روحانیون نزدیک به وی مانند مطهری، بهشتی، منتظری و خامنهای دستگیر شدند.[۹۳]
به نقل از یرواند آبراهامیان، اهداف حزب رستاخیز با دستاوردهای آن به شدت تعارض پیدا کرد و هرچند هدف آن نهادینه کردن بیشتر حکومت سلطنتی و فراهم ساختن پایگاه اجتماعی گستردهتری برای آن بود، رژیم را تضعیف و نارضایتی قشرهای مختلف جامعه را شدیدتر کرد.[۹۴] اعلان جنگ حکومت علیه بازاریان و نهادهای دینی، مخالفان میانه رو و حتی روحانیون غیر سیاسی را نیز به آغوش مخالف نافرمان و سازش ناپذیر رژیم، خمینی (که به زبان آنان سخن میگفت) انداخت و آنان امکانات مالی بسیار و یک شبکه سازمانی گسترده را در اختیار خمینی قرار دادند. بازاریان همچنین، پشتیبانی مالی بسیاری از اعتصابهای دانشجویی و بعد از آن اعتصابهای گسترده کارگری و همچنین حمایت مالی خانوادههای کشتهشدگان درگیریهای سال ۵۷را برعهده گرفتند.[۹۵][۹۶]
بازتر شدن فضای سیاسی، آغاز اعتراضات
بحران فشارهای خارجی
در اواسط دهه ۱۳۵۰، همزمان با شدت گرفتن بحران اقتصادی در قالب تورمحاد و اقدامات مخرب حزب رستاخیزدر مقابله با آن، بحران دیگری به شکل اعمال فشارهای خارجی بر رژیم شاه، به منظور وادار ساختن آن به تعدیل کنترلهای پلیسی و رعایت حقوق بشر در ایران، به وقوع پیوست. در اواخر سال ۱۳۵۴، سازمان عفو بینالملل، کمیسیون بینالمللی قضاتدر ژنوو همچنین کمیسیون بینالمللی حقوق بشروابسته به سازمان ملل، هر یک رژیم شاه را به نقض شدید حقوق بشرمحکوم کردند.[۹۷] همزمان با انتقاد سازمانهای هوادار حقوق بشر، دانشجویان ایرانی و گروههای مخالف خارج از کشور به منظور افشای جنایتهای ساواک، اقدام به تشکیل کمیتههای ویژه و برگزاری راهپیمایی کردند. در پی آن، روزنامههای بانفوذ غربی مانند «ساندی تایمز» لندن، مطالب افشاگرانهای را درباره نحوه شکنجههای ساواک به انتشار رساندند. در همین اوان، جیمی کارتردر کمپین انتخاباتی خود برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۷۶ میلادی (۱۳۵۵)، بر اهمیت مسئله حقوق بشر در ایران برای ایالات متحده، تاکید کرد. شاه که نمیخواست تصویر اصلاحگری پیشرو و مشتاق به آوردن مزایای تمدن غربی را به ایران از دست دهد، نسبت به فشارهای خارجی واکنش مثبت نشان داد. در نتیجه در اواخر سال ۱۳۵۵، ۳۵۷ زندانی را بخشید، به صلیب سرخ جهانیاجازه داد تا از زندانها بازدید کند و به کمیسیون بینالمللی حقوقدانان قول داد که در آینده بیشتر محاکمهها در دادگاههای مدنی صورت گیرد.[۹۸]
در تصویر، جوانی انقلابی پلاک خیابان پهلویرا کنده و عبارت «سرنگون شد» را به صورت دستنویس به پایین پلاک خیابان پهلوی اضافه کردهاست.
فروکش کردن نظارتها و سختگیریها، مخالفان را تشویق کرد تا با صدای بلندتری به اعتراض بپردازند. در اردیبهشت ۱۳۵۶، ۵۳ حقوقدان - بیشتر از هواداران مصدق - با فرستادن نامهای سرگشاده به کاخ شاه، از دخالت او در کار دادگاهها و قوه قضائیه انتقاد به عمل آوردند. در تیرماه نیز چهل تن از شخصیتهای ادبی و روشنفکران در نامهای به هویدا، از سرکوبی و سانسور فعالیتهای فرهنگی و ادبی توسط ساواک، انتقاد کردند و کانون نویسندگان ایرانرا که از سال ۴۳ سرکوب شده بود، احیا نمودند. در تابستان و پاییز همان سال، حقوقدانان، روشنفکران و نویسندگان و همچنین بازاریان تهران و طلاب قم با نوشتن نامههای انتقادی سرگشاده، صراحت بیشتری به خرج دادند.[۹۹] در بحبوحه این اتفاقات، اول آبان سال ۱۳۵۶ فرزند خمینی (مصطفی خمینی) به شکل مشکوک و غیر منتظرهای درگذشت که منجر به برگزاری جلسات سوگواری اعتراض آمیز در قم، تهران، یزد، مشهد، شیراز و تبریز شد و مرگ او بهطور گستردهای به ساواک نسبت داده شد.[۳]
جرقه اعتراضات
تا اواخر آبان ۱۳۵۶ مخالفان حکومت، به فعالیتهای محصور به پشت درهای بسته، نوشتن بیانیه، تشکیل گروهای جدید، احیای گروههای قدیم، صدور نامه و انتشار نشریات اقدام میکردند، اما پس از آن تاریخ، مرحله جدیدی در روند انقلاب رخ داد و فعالیت مخالفان به صورت تظاهرات خیابانی خود را نشان داد. نقطه عطف در ۲۵ آبان رخ داد که پس از نه شب جلسات شعرخوانی آرام با مضمون سیاسی که توسط کانون نویسندگاندر انجمن فرهنگی ایران و آلمانو در دانشگاه آریامهردر آبان ماه سال ۱۳۵۶ تشکیل شده بود، پلیس اقدام به برهم زدن جلسه شب شعر دهم و متفرق کردن حدود ده هزار دانشجوی شنونده در آن کرد که تظاهرات خشمگینانه دانشجویان و سرازیر شدن آنان در خیابانها با سردادن شعارهای ضد حکومتی را به دنبال داشت. در این درگیری یک دانشجو کشته، هفتاد تن مجروح و یکصد تن بازداشت شدند. در ده روز پس از آن، تظاهراتهای دانشجویی افزایش یافت و دانشگاههای اصلی تهران در اعتراض به درگیری ۲۵ آبان تعطیل شدند. پس از آن، دانشگاههای بزرگ کشور به یادبود ۱۶ آذر (روز غیر رسمی دانشجو) دست به اعتصاب زدند؛ ولی معترضان دستگیر شده در ناآرامیهای پیشین، پس از محاکمههای کوتاهی در دادگاههای مدنی تبرئه شدند و اینگونه محاکمات به روشنی به جامعه نشان داد که ساواک، دیگر توان استفاده از دادگاههای نظامی را برای سرکوب مخالفان ندارد.[۱۰۰]
در دی ماه همان سال اتفاق دیگری به تظاهرات خیابانی شدت بخشید. در تاریخ ۱۷دی، روزنامه اطلاعات مقاله نیشداری برضد روحانیت مخالف نوشت. آنانرا «ارتجاع سیاه» نامید و به همکاری پنهان با کمونیسم بینالملل برای محو دستاوردهای انقلاب سفید متهم ساخت. همچنین خمینی را به بیگانه بودن و جاسوسی برای بریتانیادر دوران جوانی متهم کرد و او را بی بندوبار و نویسنده اشعار شهوتانگیز صوفیانه نامید. این مقاله شهر قم را به خشم آورد. حوزههای علمیه و بازار تعطیل و خواستار عذرخواهی علنی حکومت شدند. حدود ۴۰۰۰ نفر از طلاب و هواداران آنان در روز ۱۹ ماه دی در تظاهرات به سردادن شعار پرداخته و با پلیس درگیر شدند. در این درگیریها بنا به اعلام حکومت دوتن و به گفته مخالفان هفتاد تن کشته و بیش از پانصد نفر زخمی شدند.[۱۰۱] روز بعد خمینی خواستار تظاهرات بیشتر شد و به شهر قم و آنانکه «روحانیت مترقی» نامید، به خاطر ایستادگی در برابر حکومت تبریک گفت و شاه را به همکاری با آمریکا برای نابودی ایران متهم کرد. آیتالله شریعتمدارینیز در مصاحبهای نادر با خبرنگاران خارجی، از حکومت گلایه کرد و رفتار پلیس و حکومت با روحانیون را توهینآمیز خواند. شریعتمداری همچنین به همراه ۸۸تن از روحانیون، بازاریان و دیگر مخالفان از ملت خواست که چهلم کشتار قم را با دست کشیدن از کار و حضور آرام در مساجد برگزار کنند.[۱۰۲] بعدها در جستجوی جرقه یا سرآغاز انقلاب ایران، روزنامهنگاران، چاپ مقاله اطلاعات و پیامدهای آن در قم را عنوان کردند[۴]و برخی چون حامد الگارو هنری مانسون کشته شدن مصطفی خمینی را شروع زنجیره اتفاقاتی میدانند که منجر به انقلاب ایران شد[۳][۱۰۳]اما آبراهامیان، بر این باور است که درواقع نقطه آغازین انقلاب پیچیده تر از این بوده و نخستین جرقه را میتوان به پیشتر از چاپ مقاله و به جلسات شعرخوانی و ناآرامیهای دانشگاه آریامهر نسبت داد. در مجموع این دو حادثه، تجلی دو نیروی حاضر در جنبش انقلابی محسوب میشد که یکی طبقه متوسط حقوق بگیر و جایگاه اعتراض سیاسی آن یعنی دانشگاههای مدرن و دیگری طبقه متوسط متمول و سنتی و مراکز سازمانهای اجتماعی-سیاسی آن یعنی مدارس علوم دینی سنتی (حوزههای علمیه) و بازار بود.[۱۰۲]
اعتراضات سیاسی و سنتهای شیعی
از این زمان به بعد یک دوره از مراسم چهلم (هرکدام به منظور یادبود کشتهشدگان مراسم قبلی) در سطح کشور برگزار شد که نمونهای عالی از استفاده سیاسی از یک سنت شیعی محسوب میشد و فرصتی را برای معترضان فراهم میساخت تا به جمع شدن گرد هم، اطلاع رسانی شفاهی و برانگیختن بیشتر احساسات مذهبی مخالفان حکومت بپردازند. در روز ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ به عنوان چهلم کشتار قم، مراسم یادبود در شهرهای بزرگ ایران به آرامی برگزار شد، اما در تبریزمعترضان به کلانتریها، دفاتر حزب رستاخیز، بانکها، هتلهای لوکس، سینماها و مشروبفروشیها (که نماد وابستگی به غرب به شمار میرفتند) حمله کردند و برای نخستین بار فریاد «مرگ بر شاه» شنیده شد. شورش تبریز دو روز طول کشید و با توسل حکومت به نیروهای کمکی ارتش از جمله تانک و هلیکوپترهای جنگی، فروکش کرد.[۱۰۴][۹۵] دهم فروردین ۱۳۵۷، مراسم چهلم کشتهشدگان تبریز بود که در ۵۵ شهر برپاشد و در این مدت، اکثر بازارها و دانشگاهها تعطیل بودند. این مراسم در برخی شهرها بهویژه در یزدبه خشونت کشیده شد و عدهای توسط نیروهای پلیس کشته شدند که مراسم چهلم آن در روز نوزدهم اردیبهشت ماه برگزار گشت. در این روز، بازار و موسسات آموزشی مهم اعتصاب کردند و مراسم در برخی شهرها به خشونت گرایید. در قم، نیروهای امنیتی برای سرکوب تظاهرات به تیراندازی و قطع برق شهر روی آوردند و با تعقیب گروهی از تظاهرکنندگان و زیرپا گذاشتن حق و حرمت قدیمی تحصن در خانه علمای دینی، دو تن از طلاب را که در خانه شریعمتداری پناه گرفته بودند، کشتند.[۱۰۵] آمار رسمی حکومت و مخالفان از تعداد کشتهشدگان و مجروحان سه دوره روزهای چهلم پرآشوب، (مثل همه وقایع بعدی) تفاوت بسیاری داشت. برپایه اعلامیههای حکومتی، ۲۲ نفر کشته و تقریباً ۲۰۰ تن زخمی شدند و اما مخالفان، شمار کشتهها را ۲۵۰ و شمار زخمیها را بیش از ۶۰۰ نفر دانستند.[۱۰۶]
رژیم برای رویارویی با این بحران، نخست با ایجاد کمیته مخفی انتقام توسط ساواک، به فرستادن نامههای تهدید آمیز و حتی بمب گذاری در دفاتر برخی روشنفکران و حقوقدانانی که نامههای اعتراضی نگاشته بودند - از جمله سنجابی، فروهر، بازرگان و عبدالکریم لاهیجی - اقدام کرد. حزب رستاخیز هم گروهی متشکل از افراد پلیس با لباس غیر نظامی به نام «نیروی پایداری» تشکیل داد تا به گردهماییهای سازمان یافته گروههای دانشجویی، کانون نویسندگان و جبهه ملی حمله کند. در همین حال، رژیم برخی سیاستهای ضدتورمی را که موجب خشم بازاریان و علما شده بود کنار گذاشت و ضمن پوزش خواستن از شریعتمداری از بابت حمله به خانه او و برکناری ارتشبد نعمتالله نصیریرئیس بدآوازه ساواک، نمایش فیلمهای شهوت انگیز غربی را ممنوع ساخت. شاه نیز برای زیارت به مشهد رفت و جمشید آموزگارنخست وزیر وقت با معوق گذاشتن بسیاری از طرحهای توسعه اقتصادی، برای مهار کردن تورم تلاشهایی به عمل آورد.[۱۰۷] چهلم کشتهشدگان اردیبهشت ماه، با توصیه شریعتمداری و دیگر روحانیون میانهرو به آرامی برگزار شد و برای دو ماه، تا پیش از پایان تیرماه، ناآرامی عمدهای روی نداد. به نظر میرسید که استراتژی جدید دولت، کارساز واقع شدهاست و یا شاید مخالفان خود را برای ماه رمضان، که بسیج جمعیت برای تظاهرات آسانتر بود، آماده میکردند. در طی این دوره از آرامش، بسیاری از جمله نخست وزیر به این نتیجه رسیدند که بحران پایان یافتهاست.[۱۰۸][۱۰۹]
گسترش اعتراضات و اعتصابهای گسترده کارگری
صحنههایی از درگیریهای خیابانی
صحنههایی از مردم مسلح انقلابی
پس از دو ماه آرامش، و وقوع دو ناآرامی در ۳۱ تیر و ۶ مرداد، در چند روز نخست ماه رمضانکه از ۱۴ مرداد آغاز میشد، تظاهرات خشونت باری در تهران، تبریز، قم، اصفهان و شیراز برپا شد و در اصفهان تظاهرکنندگان خشمگین، برخی مجهز به سلاح کمری، بیشتر مناطق شهر را تصرف کردند.[۱۱۰] دولت، تنها پس از اعلام حکومت نظامی و با کشتن برخی مهاجمان توسط نیروهای ارتش، توانست کنترل شهر را دوباره در دست گیرد. پس از این ناآرامیها، رژیم خود را برای دور دیگری از مراسم چهلم آماده میکرد که فاجعه بزرگی کشور را تکان داد. در ۲۸ مرداد ماه (همزمان با سالگرد کودتای سال ۱۳۳۲)، سینما رکس آبادانکه در یک منطقه کارگرنشین قرار داشت به طرز مشکوکی در آتش سوخت و بیش از چهارصد مرد، زن و کودک در آن جان باختند. رژیم بیدرنگ با یادآوری حملات مشابه مخالفان به سینماها، مسئولیت این رویداد را به گردن آنان انداخت. اما مخالفان، ساواک را به تدارک این «آتشسوزی رایشتاگ»، قفل کردن درهای سینما و کارشکنی در آتشنشانی محل متهم کردند. فردای آنروز ۱۰٬۰۰۰ تن از بستگان قربانیان که در مراسم تشییع گرد هم آمده بودند، ساواک را مسئول این حادثه دانسته و شعارهای تندی علیه حکومت سر دادند. (بعدها در دادگاهی که پس از انقلاب برگزار شد، گروهی شامل افراد متعصب مذهبی مسئول این حادثه شناخته شدند و به همراه چند افسر پلیس به جرم کوتاهی در جلوگیری از وقوع حادثه، محاکمه شدند. طبق گفته برخی، این گروه با روحانیون عالی رتبه ارتباطاتی داشتهاند)[۱۱۱][۱۱۲][۱۰۹][۱۱۳]
جمعه سیاه
شاه کوشید تا با دادن امتیازات بیشتر به مخالفان چون عفو ۲۶۱ زندانی دیگر، بیرون بردن نیروهای نظامی از دانشگاهها و وعده انتخابات آزاد، از شدت بحران بکاهد. او برای جلب نظر روحانیون، جعفر شریف امامیرا به نخست وزیری تعیین کرد. در دوران تصدی دولت شریف امامی که «دولت آشتی ملی» نام گرفته بود، آزادی مطبوعات بیشتر شد و احزاب و تشکلهای سیاسی قدیمی به صحنه بازگشتند. همچنین تقویم شاهنشاهی لغو گردید، بیشتر روحانیون عالی رتبه از زندان آزاد شدند و ۵۷ قمارخانه تعطیل گشت. شریف امامی پس از توافق با رهبران میانه رو مخالفان، مانند سنجابی، بازرگان و فروهر، اجازه راهپیمایی عید فطررا صادر کرد و از آنان قول گرفت که از شعار دادن علیه شخص شاه و دعوت به تظاهرات بیشتر، خودداری کنند. در مراسم عید فطر تقریباً در همه شهرها شمار بسیاری از قشرها مختلف مردم شرکت کردند.[۱۱۴][۱۰۹] گرچه در روز عید فطر مشکلی پیش نیامد، طی سه روز پس از آن بحران شدت گرفت. خمینی در اعلامیه شب عید فطر خود، به عنوان وظیفهای برای همه مسلمانان، خواستار عدم سازش با شاه و ایستادگی در مقابل او تا زمان اخراجش از کشور شده بود. علیرغم فراخوان مخالفان میانهرو در خودداری از تظاهرات، شمار جمعیت تظاهرکننده بیشتر و بیشتر شد چنانکه در ۱۶ شهریور در تهران، بیش از نیم میلیون نفر به تظاهرات پرداختند و ضمن سر دادن شعار «حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست» و «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» برای نخستین بار خواستار برقراری حکومت جمهوری اسلامی شدند و خواسته مخالفان میانهرو مبنی بر اجرای قانون مشروطه، تحتالشعاع قرار گرفت. شاه برای حفظ تسلط خود بر اوضاع، کوشید تا قاطعانه عمل کند از اینرو با ممنوعیت تظاهرات خیابانی برای نخستین بار پس از سال ۱۳۴۲، در تهران و یازده شهر دیگر حکومت نظامی اعلام کرد. صبح روز بعد، جمعه ۱۷ شهریور، درگیریهای شدیدی در جنوب تهران رخ داد، کارگران ضمن سنگربندی در خیابان، به سوی کامیونهای ارتش کوکتول مولوتف پرتاب میکردند و در میدان ژاله، حدود پنج هزار نفر - اغلب دانشجو - که بسیاری از آنان از اعلام حکومت نظامی در سحرگاه آن روز خبر نداشتند، به صورت نشسته به تظاهرات پرداختند.
حضور فقرای شهری، نسبت به دیگر طبقات در تظاهرات این روز بسیار چشمگیر بود و برای پراکنده کردن مردم در محلههای پرجمعیت جنوب شهر از هلیکوپترهای جنگی استفاده شد. در میدان ژاله نیز کماندوها و تانکها به سوی جمعیت شلیک کردند. در شب همان روز، مقامات نظامی، شمار کشته شدگان را ۸۷ و شمار زخمیها را ۲۰۵ نفر اعلام کردند. اما مخالفان شمار کشتهها را بیش از ۴۰۰۰ نفر دانستند. (پس از انقلاب، در تحقیقات به عمل آمده، اما رسماً منتشر نشده توسط بنیاد شهید، تعداد کشتهشدگان شناسایی شده، ۸۸ نفر اعلام شد)[۱۱۵][۱۱۶][۷۰][۱۱۷]
صحنهای از حوادث ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ معروف به جمعه سیاه.
حادثه ۱۷ شهریور که به جمعه سیاهمعروف شد تاثیری بسیار نهاد و دریایی از خون بین شاه و مردم پدید آورد. با تحریک احساسات عمومی و تشدید نفرت، تنها یک راهحل روشن یعنی یک انقلاب بنیادی باقیماند. شاه به این موضوع پی برد که مخالفان میانهرو و غیرمذهبی، پیروان شخصی و سازمانهای سیاسی لازم را برای جلوگیری از شور و احساسات مردمی ندارند. دیگر آنکه، تظاهرات پی در پی، صحنه سیاست را از برنامهریزی و میزهای مذاکره به خیابانها و محلههای فقیرنشین پرجمعیت کشانده بود و با هر کشتار، فرصت دستیابی به سازش از راه گفتگو کاهش مییافت. برای ساکنان محلات فقیرنشین و حلبیآبادهای تهران که همگی دهقانان مهاجری بودند که به تازگی زمین خویش را از دست داده بودند، مذهب، احساس همبستگی گروهی و اجتماعی را فراهم میکرد. آنان مذهب را جانشین جامعه روستایی از دست رفتهشان قلمداد میکردند و با اشتیاق در مساجد شهری، به سخنان روحانیون گوش میسپردند. با افزایش شدید محبوبیت خمینی در سالهای ۵۶ و ۵۷و شدت گرفتن شور و تحرکات انقلابی، سخنان او در خصوص سازش ناپذیری با رژیم و حل مشکلات با بازگشت به اجرای کامل احکام اسلامی، با استقبال بسیاری از سوی تودههای مسلمان و فقرای شهری روبرو شد و موجب از دست رفتن تاثیر سخنان دیگر روحانیون محبوب مثل شریعتمداری و طالقانی که خواستار اجرای کامل قانون مشروطه بودند، گشت.[۶۹][۷۰]
اعتصابهای سراسری، محرم و تضعیف شاه
اما فردای پس از جمعه سیاه، موج گسترده اعتصابات کارگری آغاز شد. در واقع با پدیدار شدن اثرات دوره رکود اقتصادی، تعیین سقف برای افزایش دستمزدها و همچنین کاهش حقوق و دستمزد کارگران در نیمههای تابستان ۱۳۵۷، کارگران کارخانهها، علاوه بر برپایی اعتصاب به تظاهراتها نیز پیوستند. مشارکت کارگران کارخانهها و همچنین کارگران ساختمانی و فقرای شهری، راهپیماییهای چند ده هزار نفری را به چندصد هزار نفری و حتی میلیونی تبدیل کرد و پیروزی نهایی انقلاب را ممکن ساخت.[۱۱۸] تقاضاهای اعتصاب کنندگان در ابتدا عمدتاً اقتصادی بود اما به تدریج به صورت تقاضاهای سیاسی درآمد، چنانکه در مهرماه، حدود ۴۵ درصد تقاضاهای اعتصاب کنندگان سیاسی شده بود که در آبان به ۸۰ درصد و در ماه بهمن به ۱۰۰ درصد رسید.[۱۱۹]
در ۱۸ و ۲۰ شهریور ماه، کارگران پالایشگاههای تهران و سایر شهرها اعتصاب کردند. شمار و گستره اعتصابات در مهرماه بیشتر شد و در ۱۴ و ۲۴ مهر (چهلمین روز جمعه سیاه) درگیریهای خونینی در شهرهای اصلی روی داد. در اواخر مهر، به دنبال اعتصابات پیدرپی، تقریباً همه مراکز بازار، دانشگاهها، دبیرستانها، تاسیسات نفتی، بانکها، وزارتخانهها، روزنامهها، بیمارستانهای دولتی و کارخانههای بزرگ کشور تعطیل شد و اعتصابگران، علاوه بر خواستهای صنفی، انحلال ساواک، لغو حکومت نظامی، آزادی زندانیان سیاسی و بازگشت خمینی را خواستار شدند.[۱۲۰]
شاه در رویایی با بحران، تصمیماتی ضد و نقیض گرفت، از یک سو به برقراری حکومت نظامی در دیگر شهرها، دستگیری رهبران جبهه ملی و تحت فشار قرار دادن عراقبرای اخراج خمینی پرداخت و از سوی دیگر به آزادی ۱۱۲۶ تن از زندانیان سیاسی، (از جمله منتظری و طالقانی و همچنین هشت تودهای که از سال ۱۳۳۴ همچنان در زندان بودند)، بازداشت ۱۳۲ تن از دولتمردان پیشین از جمله هویدا و نصیری، انحلال حزب رستاخیز و پذیرفتن بیشتر درخواستهای اقتصادی کارمندان و کارگران صنعتی دست زد و ضمن وعده انتخابات آزاد و جبران اشتباهات گذشته، از تلویزیون سراسری به مردم گفت که «پیام انقلاب» آنان را شنیدهاست.[۱۲۱] خمینی که در این زمان از عراق به پاریس تبعید شده بود، از آنجا پیام فرستاد که اگر شاه واقعاً صدای انقلاب مردم را شنیدهاست، باید بیدرنگ استعفا داده و در دادگاه اسلامی حاضر شود. او هرگونه سازش با «سلطنت منفور» را خیانت به اسلام دانست و از مردم خواست تا آنرا به «زبالهدان تاریخ» نیفکندهاند، از پای ننشینند. هنگامی که روزنامهنگاران اروپایی از او پرسیدند که چه چیز جایگزین رژیم سلطنتی خواهد شد، خمینی برای نخستین بار به جای پاسخ همیشگی خود «حکومت اسلامی»، واژه «جمهوری اسلامی» را به کار برد. روشن بود که او میکوشید طبق توصیه اعضای نهضت آزادی، جبهه ملی و سازمانهای دانشجویی مخالف (مانند قطبزاده، بنیصدر و یزدی) که به محض ورود او به فرانسه به وی پیوسته بودند، به زبان آنان سخن گوید.
در اوایل آبان، سنجابی و بازرگان نیز برای دیدار با خمینی به فرانسه رفتند و ضمن اعلام پشتیبانی از او، با زبانی اندک متفاوت، خواستار جایگزینی یک «حکومت ملی و اسلامی، مبتنی بر اصول اسلام، دموکراسی و حاکمیت ملی» با نظام سلطنتی شدند. بدینسان با سفر سنجابی و بازرگان به پاریس، پیوند نیروهای سکولار و مذهبی احیا شد و امکان مطرح کردن هر گزینه دیگری بین «جمهوری اسلامی» و «سلطنت» از بین رفت.[۱۲۲][۱۲۳] با استحکام پیوند و ائتلاف رهبران مخالفان، راهپیماییها و اعتصابات شدت یافته و در ماه محرم به خشونت کشیده شد. در تهران در سه روز نخست ماه محرم در آذرماه، صدها هزار نفر به فراخوان رهبران مخالف به پشتبامها رفته و فریاد «اللهاکبر» سر دادند و هزاران کفنپوش نیز با زیرپاگذاشتن مقررات منع رفتوآمد در شب، به خیابانها ریختند. در قزوین نیز عدهای با منع مقررات، زیر تانکها مانده و کشته شدند. رژیم از بیم وخیمتر شدن اوضاع، امتیازهای دیگری داد و با آزاد ساختن ۴۷۰ زندانی سیاسی دیگر، اجازه برگزاری مراسم سوگواری را به شرط حفظ نظم و عدم حمله مستقیم به شاه، صادر کرد. در راهپیمایی روز تاسوعا به رهبری طالقانی و سنجابی، بیش از نیم میلیون نفر حضور یافتند و در روز عاشورا تعداد جمعیت به حدود دو میلیون نفر رسید. روزنامهها و نشریات معروف غربی این راهپیماییها را نشانی از خواست و توانایی توده عظیم مردم برای بیرون راندن شاه و برقراری حکومت جدید دانستند.[۱۲۴]
خمینی در فرانسه و در جمع خبرنگاران.
موقعیت شاه در دو هفته پس از عاشورا وخمیتر شد. بیشتر سربازان و افسران در شهرهای مختلف، از هدف قراردادن مردم اجتناب ورزیده و به مخالفان میپیوستند. اعتصابات گسترده و درگیریهای روزمره مخالفان با ارتش، موجب فلج شدن اقتصاد کشور و توقف صدور نفت شد. سازمانهای چریکی با آزادشدن اعضایشان از زندان و بازگشت برخی مخالفان تبعیدشده به کشور، جانی تازه گرفته و با جذب نیرو از مردم (به ویژه جوانان) به نیروهای قابل توجهی تبدیل شدند. این سازمانها به چند عملیات مسلحانه مانند بمبگذاری و ترور افسران ارتش و پلیس دست زدند. همزمان گروههای حامی خمینی نیز در کشور بسیار افزایش یافتند و مثل دیگر گروهها، برای گسترش تفکر انقلابی، به انتشار روزنامه، پوستر و نشریاتی با تیراژ بالا پرداختند.[۱۲۵][۱۲۶] بیاعتماد شدن واشینگتن نسبت به شاه نیز عامل دیگر تضعیف بیشتر رژیم بود. چنانکه کارتر از شاه خواست تا قدرت خود را تعدیل کرده و از حضور نظامیان در خیابانها بکاهد. همچنین دولت فرانسه، امکان بقای شاه را منتفی دانست. در همین زمان، خمینی سرگرم مبارزهای تبلیغاتی علیه نیروهای چپ و مارکسیستها بود و اعلام داشت که ایران، پس از سرنگونی شاه، همچنان نفت مورد نیاز غرب را تامین نموده و با شرق همپیمان نخواهد شد. پس از این اتفاقات، شاه پیشنهاد جدیدی به سنجابی و دیگر رهبران جبهه ملی داد و از آنان خواست ریاست یک دولت آشتی ملی را بپذیرند. این پیشنهاد به علت عدم توافق شاه در کنارهگیری از سمت فرماندهی کل نیروهای مسلح و ترک کشور، رد شد. با اینحال شاپور بختیاریکی از رهبران جوانتر و کم تجربهتر جبهه ملی که خطر روحانیون را بیشتر از ارتش میدانست، پیشنهاد داد که اگر شاه کشور را ترک کند، ۱۴ نظامی سرسخت را تبعید نماید و قول دهد تنها سلطنت کند و نه حکومت، ریاست یک دولت غیرنظامی را به عهده خواهد گرفت. شاه نیز بیدرنگ این پیشنهاد را پذیرفت و در ۹ دی ماه، بختیار را به نخست وزیری تعیین کرد.[۱۲۷]
سرنگونی رژیم شاه و پیروزی انقلاب
کاریکاتور شاهپور بختیارو محمد مصدقدر ۲ بهمن ۱۳۵۷ در روزنامه اطلاعاتدر جریان انقلاب
صفحه اول روزنامه اطلاعات در ۱۱ بهمن ۱۳۵۷ یک روز پیش از ورود آیت الله خمینی به ایران
یک تظاهرات گسترده در میدان آزادی تهران در سال ۱۳۵۷
از راست به چپ در ردیف پشت: ابوالحسن بنیصدر، صادق طباطبایی، حسن لاهوتی (پشت سر وی صادق قطب زاده) مرتضی مطهری. در جلو: روحالله خمینی، احمد خمینیدر بازگشت خمینی به ایران در سال ۵۷
بختیار پس از نشستن بر کرسی نخستوزیری، برای خشنود نمودن مخالفان اقداماتی انجام داد. او علاوه بر وعده لغو حکومت نظامی، خروج شاه، انحلال ساواک و اجازه به خمینی برای بازگشت به کشور، داراییهای بنیاد پهلویرا ضبط، شماری از وزرای پیشین را دستگیر و زندانیان سیاسی بیشتری را آزاد کرد. در همین حال به مخالفان هشدار داد که در صورت ایجاد مانع برای برقراری حکومت مشروطه، با توسل به ارتش، دیکتاتوری نظامی و خشنی به وجود خواهد آورد. هر چند شریعتمداری و دیگر روحانیون میانهرو از بختیار حمایت کردند، سنجابی و فروهر دو همقطار وی، با اخراج بختیار از جبهه ملی، خواستار برکناری شاه شدند و خمینی نیز با دعوت دوباره مردم به اعتصاب و راهپیمایی، پیروی از دولت بختیار را پیروی از ارباب او «شیطان» خواند.[۱۲۸]
تیتر روزنامه اطلاعاتهنگام خروج شاه از کشور.
تیتر روزنامه اطلاعاتهنگام ورود خمینی به کشور.
در اوایل دی ماه، اعتصابات فلج کننده دوباره از سر گرفته شد و در ۱۵ و ۱۸دی، صدهاهزار نفر در شهرهای بزرگ به راهپیمایی پرداختند. در ۲۳ دی، حدود دو میلیون نفر در سی شهر دست به راهپیمایی زده و خواستار بازگشت خمینی، برکناری شاه و استعفای بختیار شدند. در ۲۶ دی ماه، هنگام خروج شاه از کشور به مقصد قاهره (که به گفته دولت، برای «استراحت» صورت گرفت)، صدها هزار نفر به خیابانها ریختند تا این رویداد را جشن بگیرند. در ۲۹ دی، پس از فراخوان خمینی به برگزاری «همهپرسی خیابانی» برای تعیین تکلیف سلطنت و دولت بختیار، تنها در تهران بیش از یک میلیون نفر به خیابانها آمدند. روز سوم بهمن فرودگاهها برای جلوگیری از ورود خمینی بسته شدند و در ۷ و ۸ بهمن ماه، در جریان اعتراض به بسته شدن فرودگاه چندین نفر کشته شدند. ۹ بهمن بختیار اعلام کرد که فرودگاه باز است و سرانجام در ۱۲ بهمن، بیش از سه میلیون نفر برای استقبال از بازگشت خمینیبه خیابانها ریختند. هنگامی که خمینی برای در دست گرفتن سکان انقلاب به کشور بازگشت، رژیم پهلوی سرنگون شده بود و سه ستون سابق نگاهدارنده آن، ارتش مدرن، نظام حمایتی و مالی دربار، دیوانسالاری حجیم و غول پیکر و همچنین حزب رستاخیز، بر اثر شانزده ماه درگیریهای خیابانی، ششماه راهپیمایی مردمی و پنج ماه اعتصاب فلج کننده، کاملاً ویران گشته بود.[۱۲۹] به محض فروپاشی دولت، قدرت به دست سازمانهایی موسوم به «کُمیته» افتاد. بیشتر این کمیتهها را به ویژه در استانهای مرکزی شیعهنشین و فارسی زبان، روحانیون محلی هوادار خمینی اداره میکردند. کمیتههای شهرها، با پخش مواد غذایی، تعیین قیمتها، اجرای قوانین راهنمایی رانندگی و احیای دادگاههای شرع، میکوشیدند تا نظم و قانون را اجرا کنند. روحانیون دیگری نیز، نزدیک به یکهزار تن از جوانان، اغلب از محلات پایین شهر را گرد آورده و یک نیروی شبهنظامی تشکیل دادند که بعدها به «پاسداران انقلاب» معروف شد. خمینی ضمن دعوت به ادامه تظاهراتها تا کنارهگیری بختیار، بازرگان را مامور تشکیل دولت موقت نمود و یک شورای انقلابمخفی را، برای مذاکره مستقیم با رؤسای ارتش تعیین کرد.[۱۳۰]
همزمان با گفتگوی پنهانی این شورا با رؤسای ستاد ارتش، حادثهای سرنوشت ساز رخ داد و سازمانهای چریکی چون «چریکهای فدایی خلق» و «مجاهدین خلق»، دو سازمان منشعب شده از آنها (فداییان متمایل به حزب توده و مجاهدین مارکسیست) و همچنین حزب توده، آخرین ضربه را بر پیکر رژیم وارد آوردند. در عصر جمعه بیستم بهمن، گارد جاویدان شاهنشاهیکوشید تا شورش تکنیسینها و همافراننیروی هوایی، در پایگاه نظامی نزدیک به میدان ژاله را سرکوب کند که سازمانهای چریکی با خبردار شدن از این نبرد مسلحانه، به کمک همافران محاصرهشده شتافته و پس از شش ساعت درگیری، گارد شاهنشاهی را پس راندند. آنان با توزیع سلاح در بین مردم - از پیر تا جوان - مناطق اطراف میدان ژاله را چنانکه لوموندنوشت، به «کمون پاریس» دیگری تبدیل کردند. صبح روز بعد چریکها و شورشیان، به نه مرکز پلیس و بزرگترین کارخانه اسلحه سازی شهر حمله کردند. سرانجام روز یکشنبه ۲۲ بهمن ماه، که درگیریها به اوج خود رسید، سازمانهای چریکی، حزب توده و ارتشیان فراری به یاری هزاران داوطلب مسلح، اکثر انبارهای مهمات، پادگانها و همچنین زندان اوین و دانشکده افسری را به تصرف در آوردند. ساعت ۲ بعداز ظهر همان روز، رئیس ستاد کل ارتش، اعلام کرد که در مبارزه میان بختیار و شورای انقلاب، ارتش بیطرف خواهد ماند. ساعت ۶ بعد از ظهر رادیو اعلام کرد: «اینجا تهران است، صدای راستین ملت ایران، صدای انقلاب». بدینسان پس از دو روز درگیری شدید، انقلاب تکمیل و سلطنت ۲۵۰۰ ساله نابود شد. حکومت جدید تعداد جانباختگان انقلاب را ۶۰٬۰۰۰ نفر اعلام کرد، اما در تحقیقات رسماً منتشر نشده بنیاد شهید که سالها بعد توسط یکی از اعضای آن (عمادالدین باقی) به اطلاع همگان رسید، مشخص شد که در فاصله آبان ۱۳۵۶ تا پیروزی انقلاب در بهمن ۱۳۵۷، ۲۷۸۱ تن جان خود را از دست دادهاند. بیشتر قربانیان از مردم محلات کارگرنشین جنوب شهر تهران بودند.[۱۳۱][۱۳۲][۱۳۳]
پس از انقلاب؛ آزادی زودگذر
(از سمت راست) خمینی، بازرگانو بنیصدرپس از بازگشت به کشور و در آستانه انقلاب.
در ۱۰فروردینمردم ایران در یک همهپرسیبه دعوت خمینی شرکت کردند و با اکثریت (بیش از ۹۸ درصد) به جمهوری اسلامی (به عنوان تنها گزینه موجود برای نظام حکومتی آینده) رای دادند. در ۱۸ فروردین امیر عباس هویدا، نخست وزیر سابق ایران با حکم صادق خلخالیقاضی دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد. همچنین بیش از ۲۰۰ تن از مقامات بلند پایه رژیم سابق در خلال دو ماه بعد از انقلاب طی حکمهای دادگاههای انقلاباعدام گشتند.[۱۳۴][۱۳۵] در تاریخ ۱۳آبانماه دانشجویان پیرو خط امام به سفارت آمریکادر تهران حمله کردند و افراد حاضر در سفارت را به گروگان گرفتند و این واقعه استعفای دولت موقت و لیبرال مهدی بازرگان را در پی داشت. (مقاله مرتبط در این زمینه: اشغال سفارت آمریکا)
پیش از برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران خمینی مجاهدین خلقرا به سبب عدم اعتقاد به قانون اساسیاز شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ایران منع کرد[۱۳۶]که موجب انتقاد شدید این سازمان از نیروهای مکتبی حاکم در جمهوری اسلامی گردید. در پنجم بهمن ماه ابوالحسن بنیصدربا حمایت خمینی و با پیروزی در انتخابات به عنوان اولین رییس جمهورایران انتخاب شد. در اواخر فروردین ماه سال ۱۳۵۹ شورای انقلاب با حکم خمینی و با هدف تصفیه دانشگاهها از اساتید و دانشجویان دگراندیش، به اپوزیسیون یا گروههای سیاسی منتقد و مخالف نیروهای مذهبی حاکم در جمهوری اسلامی که عمدتاً خاستگاه دانشجویی داشته و دانشگاه را فضای امن سیاسی و کانون فعالیتهای خود به شمار میآوردند، برای تخلیه دفاتر خود در دانشگاهها مهلتی سه روزه داد. در طی این روزها درگیری و خشونت در دانشگاههای ایران به ویژه در دانشگاه تهران به اوج خود رسیده و چند تن کشته و صدها نفر مجروح شده و این سرآغاز رویدادی شد که ازآن به عنوان «انقلاب فرهنگی» یاد میشود.[۱۳۷][۱۳۸] روز دوم اردیبهشت حکم شورای انقلاب در دانشگاه تهران توسط بنیصدر ابلاغ شد که تعطیلی دانشگاهها به مدت بیشتر از دو سال و اخراج صدها تن از اساتید و دانشجویان دگراندیش را در پی داشت.[۱۳۸][۱۳۹][۱۴۰]
به دنبال کشمکشها و اختلاف نظرهای بنیصدر با حزب جمهوری اسلامی و تلاش ناموفقش در جهت سلب اختیارات آنان و در نتیجه از دست دادن حمایت خمینی، از آنجاکه او به تنهایی توان مقابله با مخالفانش را نداشت و پیشتر هیچگاه به ایجاد یک حزب و یا ائتلاف اقدام نکرده بود، با مجاهدین خلق که در آنزمان تشکیلاتی سازمان یافته داشت و منتقد حکومت وقت بود، متحد شد[۱۴۱]و در اواخر ماه خرداد او که برای حفظ جان خویش در خفا به سر میبرد مردم را به قیام فراخواند.[۱۴۲] در سیام خرداد ۱۳۶۰ تظاهرات خشونت آمیزی در شهرهای مختلف کشور توسط هوادران مجاهدین خلق و بنیصدر به راه افتاد بهطوریکه در تهران تعداد معترضان به حدود نیم میلیون نفر رسید و در پی عکسالعمل خمینی و دیگر روحانیون و درگیری معترضان با نیروهای حزباللهی و سپاه پاسداران تنها در اطراف دانشگاه تهران حدود ۵۰ نفر کشته، ۲۰۰ نفر مجروح و ۱۰۰۰ نفر دستگیر شدند.[۱۴۳] روز بعد، بنی صدر برکنار و دستور بازداشت او توسط روحالله خمینیبه اتهام خیانت و توطئه علیه نظام صادر شد و به این ترتیب رقابتهای سیاسی وارد عرصه خشونت آمیزی گشت.[۱۴۴]
برخورد با مطبوعات
در آگوست سال ۱۹۷۹، (مرداد ۱۳۵۸)روزنامه آیندگان تعطیل شد و در ۲۰ اگوست همان سال نیز چهل و یک نشریه ممنوعالانتشار شدند.[۱۴۵]
قوانین اسلامی
پس از انقلاب، مشروبات الکلیممنوع شد، همچنین جداسازی زنان از مردان در مدارس، استخرها، مناطق ساحلی به مرحله اجرا درآمد. همچنین محدودیتهایی برای پخش موسیقی در رادیو و تلویزیون مقرر شد.[۱۴۶]
نوشتار اصلی: ۸مارس ۱۳۵۷
پس از فرمان خمینی مبنی بر پوشش کامل برای زنان، تظاهراتی از سوی هزاران زن بدون حجاب علیه این دستور، در پایتخت برگزارشد.[۱۴۷]
تاثیر انقلاب ۱۳۵۷ بر طبقات اجتماعی ایران
در جریان انقلاب ۱۳۵۷ و دههٔ اول پس از آن، به دلیل مخالفت آن با نظم سرمایهدارانهٔ پیش از انقلاب، اقتصاد ایران دچار درونتابی ساختاریشد. وجوه مشخصهٔ این دوره اختلال گسترده در فرایند تولید و انباشت سرمایه و برهمخوردن مناسبات تولید سرمایهدارانه بود که این، به نوبهٔ خود موجب «پرولتاریا زدایی» اقتصاد شهری، دهقانی شدن کشاورزی و افزایش شدید فعالیتهای خدماتی کوچک شد.[۱۴۸] میانگین نرخ رشد سالانه که طی سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ برابر با ۱۳٫۲٪ بود در دورهٔ ده سالهٔ بعدی (۱۳۵۵ تا ۱۳۶۵) به ۰٫۷٪ کاهش یافت. در طی همین دوره نسبت خرده بورژوازیبه کل نیروی کار شاغل ایران، از ۳۱٫۹٪ به ۳۹٫۹٪ بسط یافت و نسبت طبقه کارگربه کل نیروی کار شاغل کشور، از ۴۰٫۲٪ به ۲۴٫۶٪ کاهش پیدا کرد. طبقه کارگر ایران در این دوره به صورت مطلق نیز کوچک شده و جمعیت آن از ۳٬۵۳۵٬۰۰۰ نفر به ۲٬۷۰۲٬۰۰۰ نفر کاهش یافت.[۱۴۸]
تعداد سرمایهداراناز ۱۸۲ هزار نفر (۲٫۱٪ نیروی کار شاغل) در سال ۱۳۵۵، به ۳۴۱ هزار نفر (۳٫۱٪نیروی کار شاغل) در سال ۱۳۶۵ افزایش یافت. این بسط دو ویژگی عمده داشت: نخست اینکه تنها شامل سرمایهداران سنتی میشد و تعداد سرمایهداران مدرن حتی کاهش یافته بود. دوم اینکه این روند با کاهشی قابل توجه در میانگین اندازهٔ بنگاههای تولیدی همراه بود. به طوری که میانگین تعداد کارگران به ازای هر سرمایهدار از ۱۶٫۳ در سال ۱۳۵۵، به ۵٫۳ در سال ۱۳۶۵ کاهش پیدا کرد.[۱۴۸]
انقلاب ۵۷ و ادبیات فارسی
انقلاب هم مانند مسائل دیگر اجتماعی ملازم نوشتههایی بود که گاه از ادبیات ماندگار فارسی شدند. دو نمونهٔ معروف که به زبانهای دیگر ترجمه شدهاند نمایشنامهٔ خاطرات هنرپیشه نقش دومکارِ بهرام بیضاییو رمان زوال کلنلاز محمود دولتآبادیاست که به وجوهی از انقلاب ۱۳۵۷ میپردازند.[۱۴۹][۱۵۰][۱۵۱][۱۵۲] از این هر دو نامدارتر شعر «به نام شما» از هوشنگ ابتهاجاست که با آواز محمدرضا شجریاندر قطعه بشارت از آلبوم سپیده (چاووش ۶)ماندگار شد.
سازمان مجاههدین خلق
سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان سیاسی اسلامگرا و چپگرایی با ساختار شبهنظامی است.[۱] این سازمان در سال ۱۳۴۴ به رهبری محمد حنیفنژاد پایهگذاشته شد. سازمان مجاهدین پس از شکلگیری، به اقدام مسلحانه علیه دودمان پهلوی پرداخت. هرچند متحمّل ضربات سختی از سوی سازمان امنیت و اطلاعات کشور (ساواک) شد و رهبران سازمان به حکم دادگاه نظامی وقت، به جرم «اقدام علیه امنیت کشور، اعمال تروریستی و ترور اتباع ایرانی و آمریکایی»، به اعدام محکوم و برخی نیز زندانی شدند.
پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ ایران، سازمان مجاهدین خلق به رهبری موسی خیابانی و مسعود رجوی موفق به یارگیری گسترده در بین قشرها مختلف جامعهٔ ایران شد، امّا بر سر جنگ قدرت با روحانیون وقت، از جمله روحالله خمینی، به اقدامات مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی روی آورد. پس از تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ و عزل ابوالحسن بنیصدر این سازمان هدف خود را سرنگونی نظام جمهوری اسلامی ایران عنوان کرد. سازمان مجاهدین سپس زیر چتر حمایت صدام حسین، رئیسجمهور وقت عراق قرار گرفت و در حالی که آن کشور با ایران در حال جنگ بود، با انتقال گسترده هواداران و طرفدارانش به عراق و با همکاری و مساعدت ارتش عراق، اقدام به تشکیل بازویی نظامی به نام «ارتش آزادیبخش» کرد و در کنار ارتش عراق در جنگ علیه ایران مشارکت کرد.[۲] این نیروی نظامی در طول جنگ ایران و عراق، از سوی خاک عراق، بیش از یکصد عملیات نظامی علیه مواضع نیروهای ایرانی شکل داد.[۳]
در ادبیات حکومتی ایران از سازمان مجاهدین خلق با عناوینی چون «سازمان منافقین» یاد میشود. در دوران حکومت پهلوی و جمهوری اسلامی از لقب «مارکسیست اسلامی» برای این سازمان استفاده میشدهاست.
بسیاری از اعضای جدا شده و همچنین محققین این سازمان را دارای ماهیت فرقهای دانسته و از عنوان فرقه رجوی برای اشاره بدان استفاده میگردد.[۴]
پانزده خرداد ۱۳۴۲ مجموعه وقایعی است که در پی بازداشت روحالله خمینیدر انتقاد به لایحهٔ انجمنهای ایالتی وولایتی منجر به تظاهرات در تهران و قم علیه دولت اسدالله علمشد. تظاهرات به زد و خورد بین مأموران شهربانی و تظاهرکنندگان تغییر یافت.
نهضت آزادی به ریاست مهدی بازرگانبه پشتیبانی از خمینی و از تظاهرات برخاست و علیه اصلاحات انقلاب شاه و مردم، به ویژه اصل اول یعنی اصلاحات ارضیو اصل پنجم آن یعنی اصلاح قانون انتخابات ایراناعتراض و شورش کرد. اصل پنجم انقلاب سفید، اصلی بود که برای دادن آزادی به زنان و در دادن حق برابرسیاسی و اجتماعی با مردان در انتخاب کردن و انتخاب شدن در انجمنهای استان و شهرستان، دو مجلس شورای ملی و مجلس سنا و انتخابات در هر سطح انتخاباتی دیگر در کشور نوشته شده بود. در تکمیل قوانین برای حمایت و آزادی زنان، قانون حمایت خانوادهنیز به تصویب رسید که خمینی آن را نیز خلاف قوانین اسلام خواند. ۱۵ خرداد ۱۳۴۲را خمینی و هوادارانش به عنوان نقطه عطف در آغاز انقلاب اسلامی میشمارند و در ایران امروز یکی از تعطیلات رسمی به شمار میآید.
محتویات
- ۱ نقش
- ۲ همهپرسی ۶ بهمن ۱۳۴۱
- ۳ آغاز تنش و بلوا
- ۳.۱ ۱۷مهر
- ۳.۲ ۲۸مهر
- ۳.۳ ۱۵آبان
- ۳.۴ چرخ زمان به عقب بر نمیگردد
- ۳.۵ عقبنشینی دولت
- ۳.۶ مطبوعات
- ۳.۷ ۱۹دی
- ۳.۸ ۱بهمن
- ۳.۹ ۳بهمن
- ۳.۱۰ ۶بهمن
- ۳.۱۱ ۸اسفند ۱۳۴۱
- ۳.۱۲ ۱۲اسفند
- ۳.۱۳ ۲۳اسفند
- ۴ رویداد مدرسه فیضیه
- ۵ ۱۵خرداد و دستگیری آیتالله خمینی
- ۶ مبارزه برای آزادی آیتالله خمینی
- ۷ آزادی آیتالله خمینی
- ۸ نخست وزیری حسنعلی منصور و تبعید آیتالله خمینی
- ۹ منابع
- ۱۰ پیوند به بیرون
نقش
برخی این واقعه را سرآغاز انقلاب اسلامی ایران میدانند. در مقدمهٔ قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده: «اعتراض در هم کوبنده امام خمینی به توطئه آمریکایی «انقلاب سفید» که گامی در جهت تثبیت پایههای حکومت و تحکیم وابستگیهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران به امپریالیزم جهانی بود عامل حرکت یکپارچه ملت گشت و متعاقب آن انقلاب عظیم و خونبار امت اسلامی در خرداد ماه ۴۲ که در حقیقت نقطه آغاز شکوفایی این قیام شکوهمند و گسترده بود مرکزیت امام را بعنوان رهبری اسلامی تثبیت و مستحکم نمود و علیرغم تبعید ایشان از ایران در پی اعتراض به قانون ننگین کاپیتولاسیون (مصونیت مستشاران آمریکایی) پیوند مستحکم امت با امام همچنان استمرار یافت و ملت مسلمان و به ویژه روشنفکران متعهد و روحانیت مبارز راه خود را در میان تبعید و زندان، شکنجه و اعدام ادامه دادند.»[۱]
همهپرسی ۶ بهمن ۱۳۴۱
در همهپرسی ۶ بهمن شش اصل انقلاب سفید به آرای ملت ایران گذاشته شد و ملت ۵۵۹۷۱۱ رای موافق و ۴۱۱۵ رای مخالف به صندوقها ریختند. محمد رضا شاه پهلوی بر اساس متمم قانون اساسی مشروطه تصویب شده ۱۴ مهر ۱۲۸۶ خورشیدی و اصل بیست و ششم آن که میگوید:
قوای مملکت ناشی از ملت است طریقه استعمال آن قوا را قانون اساسی معین مینماید
اراده ملت را برای تصویب منشور انقلاب سفید به همهپرسی گذاشت که با اکثریت آرای مردم به تصویب رسید. آیتااله خمینی این همهپرسی را عملی علیه الله و کاری اشتباه و جرم اعلام کرد و خود را در راه فکری و مأموریت شیخ فضل الله نوری یعنی مشروعه دید. توافقی که در زمان انقلاب مشروطه در نوشتن متمم قانون اساسی بدان رسیده بودند، این بود که «ایران قانون مشروطه سلطنتی سکولار است و قوانین آن را مردم میگذارند ولی قوانین نباید علیه اسلام باشد» را زیر پای گذاشت و آن را رد کرد و پافشاری بر ایجاد کشوراسلامی، با قوانین الهی براساس قران نمود که با بنیان جمهوری اسلامی این ایده به حقیقت پیوست و اجرا شد.
اصل هشتاد و نه متمم قانون اساسی مشروطهدر خصوص انجمنهای ایالتی و ولایتی میباشد. بر اساس ماده هفت و نه قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی
اشخاص زیر حق انتخاب شدن و انتخاب کردن ندارند: اشخاصی که به واسطه جنحه یا جنایتی مجازات قانونی دیدهاند، اشخاصی که معروف به فساد عقیدهو به ارتکاب قتل یا سرقت باشند، اشخاص ورشکسته به تقصیر، طایفه نسوان و اشخاص خارج از رشد
اصلاحاتی که محمدرضا پهلویدر چهارچوب انقلاب شاه و مردمبرنامه ریزی کرده و به ملت ایران برای همهپرسی پیشنهاد کرده بود دارای شش اصل در مرحله نخست بود. اصل پنجم انقلاب سفید، اصلاح قانون انتخابات ایران و تعمیم دمکراسی بود که به موجب آن قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی به قانون انجمنهای شهرستان و استان تغییر داده شد. در قانون تشکیل انجمنهای شهرستان و استان، در مادههای شرایط انتخاب شدن و انتخاب کردن، شرط زن بودن و مسلمان بودن حذف شد و به فرم زیر تغییر یافت:
ماده ۷ - اشخاص زیر از حق انتخاب شدن و انتخاب کردن محروم هستند: محجورین، ورشکستگان به تقصیر و یا تقلب، مرتکبین جنایات یا جنحههای بزرگ عمدی، کسانی که سؤ شهرت دارند.
چهارچوب اصل پنجم از ماده بیست و هشت قانون تشکیل انجمنهای شهرستان و استان، شرط مسلمان بودن برداشته شد، ماده ۲۸ این قانون میگوید: پس از افتتاح بلافاصله انجمن به ریاست مسنترین و منشیگری دو نفر از جوانترین اعضاء تشکیل میشود و در حضور کلیه مدعوین مراسم سوگند به این ترتیب انجام خواهد شد که هر یک از اعضاء سوگند نامه به شرح زیر با ذکر نام خود قرائت نموده و ذیل آن را امضاء کند. «من... امضاکننده زیر خداوند متعال را به شهادت میطلبم و به قرآن مجید سوگند یاد میکنم تکالیف و وظایفی را که به عنوان عضو انجمن شهرستان به من رجوع شده است با کمال راستی و درستی و جد و جهد انجام بدهم ... و نسبت به اعلیحضرت همایون شاهنشاه مفخم خود صدیق و راستگو باشم».
تبصره ۱- اعضایی که از اقلیتهای مذهبی انتخاب میشوند به کتاب آسمانی خود سوگند یاد خواهند کرد.
آغاز تنش و بلوا
روز شانزده مهرماه ۱۳۴۱ روزنامههای اطلاعات و کیهان روزنامههای عصر تهران با تیتر درشت خبر دادند که:
«طبق لایحهٔ انجمنهای ایالتی و ولایتی که در هیات دولت به تصویب رسید و امروزمنتشر شد، به زنان حق رای داده شده است». در این تصویبنامه قید اسلام از شرایط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان برداشته شده و در مراسم سوگند به امانت و صداقت به جای قران، کتاب آسمانی آورده شده است.
همان شب جلسهای در قم در منزل حاج شیخ عبدالکریم حائریبرگزار شد که درآن حاج مرتضی آیتاللهزاده حائری (میزبان)، آقایان آیتالله گلپایگانی، آیت الله شریعتمداریو آیتالله خمینی شرکت داشتند. خمینی این تصویبنامه را دسیسهٔ خطرناکی برای لطمه زدن به اسلام و روحانیت خواند و گفت:[۲]
دولت تصویبنامهٔ خلاف شرع صادر میکند، به زنها حق رای میدهد، نوامیس مسلمین در شرف هتک است، میخواهند دختران نجیب ۱۸ ساله را به نظام اجباری ببرند، دختر و پسر در آغوش هم کشتی میگیرند، دختران عفیف مردم در مدارس زیر دست مردها درس میخوانند، مردم از گرسنگی تلف میشوند و آنها برای استقبال از اربابان خود سیصد هزار تومان گل از هلند میآورند، قران اسلام در خطراست، اسراییل نمیخواهد دراین مملکت قران باشد، خطرامروز براسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست، اهل منبر را تهدید میکنند، اسراییل زراعت و تجارت ما را قبضه کرده است، دولت روز ننگین ۱۷ دی را جشن میگیرد، به فرقه ضاله همراهی میکند، مطبوعات به روحانیون اهانت میکنند
۱۷مهر
آیت الله شریعتمداری
تلگرافی روز ۱۷ مهر از طرف آقایان در جلسه به شاه نوشته شد و لغو فوری تصویبنامه را خواستار شدند و تلگرافهای دیگری به شهرستانها فرستاده شد که در آن دعوت برای مقابله با این توطئه صورت گرفت.
جواب شاه به آنان این بود:
ما بیش از هر کس در حفظ شعائر دینی کوشا هستیم و ضمناً توجه جنابعالی را به وضعیت زمانه و تاریخ و همچنین به وضع سایر ممالک دنیا جلب مینماییم." در ضمن جلب توجه علما به پیشرفتهای سایر کشورهای اسلامی در این زمینه، یاد آور شده بود و دیگر این که تلگراف را برای دولت فرستاده است.
۲۸مهر
۲۸مهر ماه تلگرافی از طرف آقایان علما به اسدالله علم نخست وزیر فرستاده شد که متن آن چنین است:[۳]
مطمئن باشید تخلف از قوانین اسلام و قانون اساسی و قوانین موضوعه مجلس شورا، برای شخص جنابعالی و دولت ایجاد مسئولیت شدید در پیشگاه مقدس خداوند قادر قاهر و نزد ملت مسلمان و قانون خواهد کرد... علمای اعلام ایران و اعتاب مقدسه و سایر مسلمین، در امور مخالف با شرع ساکت نخواهند ماند
۱۵آبان
مهدی بازرگان از بنیانگذاران و دبیر کل نهضت آزادی
آیت الله خمینی دو تلگراف به شاه و اسدالله علمنخست وزیر مخابره کرد که بخشی از تلگراف به شاه چنین بود:
... آقای علم گمان کرده با تبدیل کردن قران مجید به کتاب آسمانی، ممکن است قران کریم را از رسمیت انداخت و اوستا و انجیل و بعضی کتاب ضاله و بعضی کتب را قرین آن یا به جای آن قرار داد. ... این جانب به حکم خیرخواهی برای ملت اسلام، اعلیحضرت را متوجه میکنم به این که اطمینان نفرمایید به عناصری که با چاپلوسی و اظهار چاکری و خانه زادی، میخواهند تمام کارهای خلاف دین و قانون را کرده به اعلیحضرت نسبت دهند و قانون اساسی را که ضامن ملیت و سلطنت است با تصویبنامهٔ خاینانه و غلط از اعتبار بیندازند. .... از قوانین وخیمهٔ تخلف از قران و احکام علمای ملت و زعمای مسلمین و تخلف از قانون بترسید و بدون جهت مملکت را به خطر نیندازید والا علمای اسلام دربارهٔ شما از اظهارعقیده خودداری نخواهند کرد.
سید محمود طالقانی که در آن زمان حجتالاسلام بود با همکاری دوستان خود مهدی بازرگانو یدالله سحابی نهضت آزادی ایران را در سال ۱۳۴۰ پایهگذاری کرده بود. در این هیاهو وی در مخالفت انقلاب شاه و مردمبه ویژه با برنامه اصلاحات ارضیو آزادی زنانو اصل پنجم انقلاب سفیدیعنی اصلاح قانون انتخابات ایراناز عوامل مؤثر در شوراندن مردم بود.[۴]
چرخ زمان به عقب بر نمیگردد
اسدالله علم در دستگیری خمینی تردید نمیکند
صادق خلخالی
۱۸آبان ماه اسدالله علمنخست وزیر در رادیو اعلام داشت:
به قوای انتظامی دستور اکید داده شده هرگونه اخلال گری را شدیداً سرکوب نمایند... چرخ زمان به عقب برنمی گردد و دولت از برنامه اصلاحی که در دست دارد عقبنشینی نمیکند
فردای آن روز فلسفی واعظ، در مسجد ارگ تهران، به تهدید اسدالله علم و حمله به تصویبنامه دولت پرداخت.[۵]
عقبنشینی دولت
۷آذر ماه ۱۳۴۱ هیئت دولت تصویب کرد که تصویبنامه ۱۴ مهر ماه قابل اجرا نخواهد بود و رئیس دولت تلگرافهایی به آقایان آیتالله گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری فرستاد.
روز ۱۰ آذر روزنامههای تهران نوشتند:
... در هیئت دولت تصویب شد که تصویبنامه مورخه ۱۴ مهر ۱۳۴۱ قابل اجرا نخواهد بود...
با انتشار این خبر اهالی قم برای تبریک گفتن به سوی خانههای علما رفتند و برخی از روحانیون مردم را به برگزاری جشن و چراغانی دعوت کردند. خمینی دستور داد که چراغانی و پرچم زدن ممنوع گردد و علمایی را که میخواستند برای اسدالله علم تلگراف سپاس بفرستند تهدید کرد که مردم را علیه آنها خواهد شوراند. روز بعد خمینی اعلامیهای به صورت استقتا اصناف قم صادر کرد که در آن صدور تصویبنامه جدید که تصویبنامه قبلی را رسماً لغو شده اعلام کند خواستار شد. در این اعلامیه آمده است:
... اینجانب حسب وظیفهٔ شرعیه به ملت ایران و مسلمین جهان اعلام خطر میکنم. قران کریم و اسلام در معرض خطر است، استقلال مملکت و تمام اقتصاد آن در معرض قبضهٔ صهیونیسم است ... و مدتی نخواهد گذشت که با این سکوت مرگبار مسلمین، تمام اقتصاد این مملکت را با تأیید عمال خود قبضه میکنند و ملت مسلمان رااز هستی در تمام شئون ساقط مینمایند... ملت مسلمان تا رفع این خطرها نشود سکوت نمیکنند.
اینجا بود که خمینی نشان داد که تنها با لغو تصویبنامه ساکت نمیشود.
مطبوعات
یازده آذر امام خمینی با انتقاد از مطبوعات سخنرانی تندی علیه دولت ایراد نمود:
... چرا دولت مطبوعات را وا میدارد که به روحانیت و مقدسات اسلام اهانت کنند؟ و چرا دولت جشن ۱۷ دی را تدارک میبیند، وبعد از این سخنرانی به مقامات دولتی پیغام داد که هرگاه بخواهند در روز ننگین ۱۷ دی بساط برپا کنند، علمای اسلام آن روز را به مناسبت فاجعهٔ مسجد گوهرشاد، عزای ملی اعلام میکنند.
معاون نخست وزیر به قم رفت و طی دیدارهایی با آقایان علما از آنها پوزش خواست و حملههای روزنامهها را متوقف کرد.[۶]
۱۹دی
روز نوزده دی ماه ۱۳۴۱ محمد رضا شاه پهلوی موضوع همهپرسی برای تصویب منشور ششگانه انقلاب شاه و مردم را اعلام کرد.
خمینی دوباره به سراغ آیات عظام رفت که باید با این همهپرسی مبارزه کرد ولی موفق نشد آنها را برانگیزاند. سرانجام روحالله کمالونداز علمای خرمآباد، به نمایندگی از طرف روحانیون قم به دیدار پادشاه رفت. نویسنده کتاب نهضت امام خمینی گفتههای شاه را در این ملاقات چنین نقل میکند:
... اگر آسمان به زمین بیاید و زمین به آسمان برود من باید این برنامه را اجرا کنم...
برخی از روحانیون موافق و برخی مخالف مبارزه بودند ولی خمینی نظر خود را به آنها تحمیل کرد.
۱بهمن
روز اول بهمن ماه آیت الله خمینی فتوایی علیه همهپرسی داد و همهپرسی را غیرقانونی خواند از جمله :
... اینان اگر برای ملت کاری میخواهند انجام دهند چرا به برنامه اسلام و کارشناسان اسلامی رجوع نکردند و نمیکنند تا با اجرای آن برای همه طبقات زندگی مرفه تأمین شود و در دنیا و آخرت سعادتمند باشند... این رفراندوم اجباری مقدمهای برای از بین بردن مواد مربوط به مذهب است و علمای اسلام وظیفه دارند که هر وقت برای اسلام و قرآن احساس خطر کردند به مردم گوشزد نمایند[۷] ...
این به صورت اعلامیهای در روز ۲ بهمن در تهران و شهرستانها پخش شد.
ساعتی بعد، در تهران و بعضی دکانهای جنوب شهر بسته شد. جمعیتی به منزل آیتالله خوانساری رفتند و از وی خواستند که در تظاهرات علیه همهپرسی شرکت کند. او نیز قبول کرد و پیشاپیش جمعیت به منزل آیتالله بهبهانی رفت. در منزل بهبهانی فلسفی واعظ، پشت میکروفن رفت، عمامهاش را به علامت خروش و عزا باز کرد و از خطراتی که اسلام را تهدید میکند سخن گفت و فریاد کرد:
... اگر شما بدانید زیر سرپوش این رفراندوم چه جنایتی میخواهند مرتکب شوند، دیوانه میشوید با این رفراندوم یک بار دیگر میخواهند حسین را بکشند، زینب را اسیر کنند و صحرای کربلایی بر پا کنند. شما وظیفه دارید امروز در سراسر تهران فریاد بزنید که ایران کشور خفقان است. مرگ بر خفقان، بازار هم امروز برای مدت سه روز به نشانی اعتراض به رفراندوم غیرقانونی تعطیل خواهد بود...
در قم، روز ۲ بهمن بازار بسته شد و مردم زیادی در منزل حجتالاسلام خمینی اجتماع کردند. خمینی برای آنها صحبت کرد و از مغازهداران خواست که همانند بازاریها مغازههایشان را ببندند و در روز ۴ بهمن که شاه قرار بود به قم بیاید از خانهها بیرون نروند.
۳بهمن
روز سوم بهمن هزاران کشاورز به تهران آمدند و در کمال نظم و آرامش به تظاهرات آرام به پشتیبانی دولت دست زدند. در همین روز بانوان آموزگار دست از کار کشیدند و اعلامیههایی با شعارهای زنان ایران به پا خیزید و هم چنین شعار ما را در ردیف ورشکستگان و جنایتکاران قرار ندهید پخش کردند. تظاهرات ۳ بهمن علیه همهپرسی در تهران از بازار آغاز شد و به دانشگاه تهران کشیدهشد
روزنامه اطلاعات شماره ۳ بهمن ۱۳۴۱ رویداد را چنین بیان کرد:
... یک مقام مطلع به خبرنگار ما گفت: طلاب و معلمین به حالت اجتماع به منزل حضرت آیتالله بهبهانی رفتند و ... از مجموع گزارشهای واصله چنین معلوم شده که منظور اصلی از این اجتماع و بستن بازار این بوده که املاک موقوفه مشمول قانون اصلاحات ارضی نشود و به قرار معلوم عواملی از دستههای منتسب به جبهه ملی نیز در جریان مداخله داشتهاند. طبق اظهار یک منبع مطلع پس از حوادث دیروز بازار عدهای از کارگران و کشاورزان اطراف تهران و فرهنگیان به مقامات رسمی مراجعه نموده و تقاضا کردهاند اجازه دادهشود شخصاً با مخالفین مقابله کنند ولی مقامات انتظامی به ایشان اطلاع دادهاند که حفظ نظم به عهدهٔ دولت است
اسدالله علم همان روز در مصاحبه مطبوعاتی گفت:
غائله به تحریک ملاکین مخالف اصلاحات ارضی بوده که به وسیلهٔ یکی از روحانیون به مرحله اجرا در آمده است ... دولت قوای مخرب را به شدت سرکوب خواهد کرد...
تظاهرات روز سوم بهمن در قم به زد و خورد انجامید. طلبهها و عدهای دیگر فریاد میکشیدند ما تابع قرآنیم، رفراندوم نمیخواهیم و به سوی صحن حضرت معصومه میرفتند. از سوی دیگر عدهای عکس شاه را بالا برده و شعار جاوید شاه میدادند. به دنبال دخالت مأموران انتظامی زد و خوردهایی بین تظاهرکنندگان علیه همهپرسی و پاسبانها روی داد، جیپهای شهربانی به آتش کشیدهشد و ناچار سربازان دخالت کردند. در مدرسه فیضیه عدهای مجروح شدند. نویسنده کتاب نهضت امام خمینی مینویسد " نقل کردند که وقتی خبر حمله پلیس و مأموران انتظامی به مردم و روحانیون و مدرسه فیضیه به خمینی رسید، با وجود آن که از رفتار پلیس با مردم متأثر بود، خوشحال به نظر میرسید و چند بار تکرار کرد که:
الحمدالله رژیم خود را رسوا کرد، ماهیت خود را بروز داد، من همین را میخواستم
با وجود این شاه روز ۴ بهمن به قم رفت و سخنرانی ایراد کرد که در آن به شدت به ارتجاع سیاه حمله کرد.
... همیشه یک عده نفهم که مغز آنها تکان خورده همیشه سنگ در راه ما میانداختند زیرا مغز آنها تکان خورده و قابل تکان خوردن نبوده... ارتجاع سیاه اصلاً نمیفهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده، او فکر میکند که زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و بیکاری و یا به بطالت و یا از این قبیل بدست آورد و غذایی بخورد و سر به بالین بگذارد ... ولی مفتخوری دیگر از بین رفته است در لوایح ششگانه برای همه فکر مناسبی شده ... مقرراتی که امروز وضع کردیم از مقررات سایر ملل اگر جلوتر نباشد عقبتر نیست... اما چه کسانی با این مسایل مخالفت میکنند؟ ارتجاع سیاه کسان نفهمی که درک ندارند و بد نیت هستند...
۶بهمن
زنان به پای صندوقهای رای میروند ۱۳۴۱
پادشاه ایران محمد رضا پهلوی روز ششم بهمن ماه ۱۳۴۱ را برای همهپرسی دربارهٔ شش اصل انقلاب سفید به ملت پیشنهاد کرد و در این روز با اتفاق مردم با ۵۵۹۸۷۱۱ رای موافق و ۴۱۱۵ رای مخالف انقلاب سفیدرا تصویب کردند.
عکسالعمل قم در برابر پیروزی انقلاب سفیدفتوای بستن نماز جماعت و وعظ در سراسر ماه رمضان بود. این اعتصاب چند روزی ادامه یافت و سپس به وسیله آیتالله خوانساری شکسته شد. نخستین عکسالعمل خمینیبعد از انجام همهپرسی نطق او در اجتماع مردم در خانهاش به مناسبت عید فطر بود. در این سخنرانی خمینی از تکنیک غلط جلوه دادن واقعیتها استفاده کرد. با این که بیش از ۵ میلیون به انقلاب سفیدرای مثبت داده بودند ولی او گفت حتی دو هزار نفر هم در همهپرسی شرکت نداشتهاند:[۸]
... شما آقایان محترم در هر مقامی که هستید با کمال متانت و استقامت، در مقابل کارهای خلاف شرع و قانون این دستگاه بایستید. از این سر نیزهها ی زنگ زده و پوسیده نترسید ... دستگاه حاکمه با سر نیزه نمیتواند در مقابل خواست یک ملت بزرگ مقاومت کند و دیر یا زود شکست میخورد، اکنون هم درمانده و شکست خورده است و روی درماندگی به این بی فرهنگیهایی که ملاحظه میکنید دست میزند. ما میل نداشتیم که کار به این رسواییها بکشد. چرا شاه مملکت باید اینقدر از ملت جدا باشد که وقتی پیشنهادی میدهد با بی اعتنایی و عکس العمل منفی مردم مواجه گردد؟ شاه مملکت باید جوری باشد که وقتی پیشنهاد میدهد، درخواستی میکند، ملت با جان و دل در انجام آن بکوشند، نه آن که به مقابله برخیزند و رفراندوم شاه در سراسر مملکت بیش از دو هزار نفر به همراه نداشته است.
۸اسفند ۱۳۴۱
به موجب اصل هشتم قانون اساسی مشروطه: اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود.[۹]
و به موجب اصل بیست و ششم متمم قانون اساسی مشروطه:
قوای مملکت ناشی از ملت است طریقه استعمال آن قوا را قانون اساسی معین مینماید.
شاه در روز ۸ اسفند در سخنرانی به مناسبت گشایش کنفرانس اقتصادی تهران، دادن حق انتخاب شدن و انتخاب کردن به زنان ایران را به دواصل از قانون اساسی مشروطه و متمم آن استناد کرد و چنین گفت:
... ضمناً در تشکیل مجلس، اصل دوم، مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاش و سیاسی وطن خود مشارکت دارند. این است که این آخرین در واقع ننگ اجتماعی ایران را در انتخابات آتیه برطرف خواهیم کرد و قاطبه اهالی این مملکت و هر یک از افراد این مملکت در سرنوشت خودشان و در انتخابات ایران شرکت خواهند کرد و این هم مطابق قانون اساسی مملکت است.
اصل دوم قانون اساسی میگوید:
مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند.
ماده دهم و یازدهم انتخابات مجلس شورای ملی ایران، محرومان از انتخاب کردن و انتخاب شدن را بدین ترتیب میآورد: نسوان و دیوانگان، مجرمین، ورشکستگان به تقصیر، قاتلان و دزدان و مقصرین سیاسی که بر ضد اساس حکومت ملی و استقلال مملکت قیام و اقدام کردهاند.
به فرمان محمد رضا شاه پهلویشرط زن بودن که پادشاه ایران آن را ننگ اجتماعی ایران نامید از دو ماده یازده و دوازده، قانون انتخابات مجلس شورای ملی ۱۳۰۴ خورشیدینیز حذف شد. بدین ترتیب زنان ایران حق انتخاب شدن و انتخاب کردن در دو مجلس شورای ملی و سنا را به دست آوردند.[۱۰]
قانون شرکت بانوان درانتخابات که دارای یک ماده بود در نشست روز ۳۱ فروردین ماه ۱۳۴۳ به تصویب مجلس سنا رسید و در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۳۴۳ به تصویب مجلس شورای ملی به ریاست مهندس عبدالله ریاضی رسید.[۱۱]
۱۲اسفند
در تاریخ ۱۲ اسفند ۱۳۴۱ هیئت دولت به ریاست امیر اسدالله علملایحهای به تصویب رسانید که به موجب آن زنان ایران از حق دادن رای در انتخابات مجلسهای سنا و شورای ملی و نیز از حق انتخاب شدن در این دو مجلس بهرهمند شدند.
هیئت وزیران در تصویب این قانون بر پایه دو اصل پیشنهاد و تصویب شد. یکی در مقدمه قانون اساسی مشروطهکه " مقرراست که هریک از افراد اهالی مملکت در تصویب و نظارت عمومی محق و سهیم میباشد". و دیگر اصل دوم قانون اساسی مشروطه که مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند"
روحانیون قم اعلامیهای که با ۹ امضاء چاپ شد و به اعلامیه ۹ امضایی معروف شد، نسبت به این نطق شاه عکس العمل نشان دادند. امضاء کنندگان عبارت بودند از: مرتضی حسینی لنگرودی، احمد خمینی زنجانی، محمد حسین طباطبایی، محمد موسوی یزدی، محمد رضا موسوی گلپایگانی، سید کاظم شریعتمداری، روحالله موسوی خمینی، هاشم آملی، مرتضی حائری.
اگر سهیم بودن زنها در انتخابات موافق قانون اساسی است تصویب هیئت دولت بیمورد است. اگر مغایر با قانون اساسی است مکلف کردن وزیر کشور را که پس از افتتاح مجلسین مجوز قانونی تصویبنامه را تحصیل نماید بی اساس است. مراد از قاطبه اهالی مملکت، مذکور در اصل دوم، این است که وکیل مجلس، وکیل همه ملت است نه وکیل حوزه انتخابیه خود، اگر در تفسیراصل خلافی باشد به موجب اصل ۲۷ متمم قانون اساسی تفسیر قوانین از مختصات مجلس شورای ملی است و آقایان وزرا حق تفسیر ندارند ...
۲۳اسفند
شاه در برابر این اعلامیه در سخنرانی توهین آمیزی در ۲۳ اسفند ۱۳۴۱ در پایگاه وحدتی دزفول چنین گفت:
باز یکی دو هفتهای است که همینطور که سرمای زمستان دارد کم میشود، میبینم یا میشنوم که مثل مارهای افسردهای و چون اینها در کثافت خودشان غوطه ور هستند باید گفت مثل شپشهای افسردهای که دارد کمکم اشعه آفتاب به آنها میخورد مثل این بدبختها فکر میکنند. بله موقع خزیدن در کثافت خودشان دو مرتبه رسیده است. این عناصر فرومایه اگر ازخواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید به آن زندگی ننگین و کثافت شان خاتمه داده شود.
آیت الله خمینی اعلامیه شدیدالحنی با عنوان روحانیت امسال عید ندارد منتشر کرد:[۱۲]
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت ذیشرافت حضرات علما اعلام و حجج اسلام دامت برکاتهم اعظم الله تعالی اجورکم
چنانچه اطلاع دارید دستگاه حاکمه میخواهد با تمام کوشش به هدم احکام ضروریه اسلام قیام و به دنبال آن مطالبی است که اسلام را به خطر میاندازد... دستگاه حاکمه ایران به احکام مقدسه اسلام تجاوز کرد وبه احکام مسلمهٔ قران قصد تجاوز دارد. نوامیس مسلمین در شرف هتک است و دستگاه جابر با تصویبنامههای خلاف شرع و قانون اساسی میخواهد زنهای عفیف را ننگین و ملت ایران را سرافکنده کند... دستگاه جابر در نظر دارد تساوی حقوق زن و مرد را تصویب و اجرا کند یعنی احکام ضروریه اسلام و قران را زیر پا بگذارد، یعنی دخترهای هیجده ساله را به نظام اجباری ببرد و به سربازخانهها بکشد یعنی دخترهای جوان و عفیف مسلمان را به مراکز فحشا ببرد. من این عید را برای جامعه مسلمین عزا اعلام میکنم ... من به دستگاه جابر اعلام خطر میکنم... لذا اینجانب عید نوروز را به عنوان عزا و تسلیت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه جلوس میکنم و به مردم اعلام خطر مینمایم. متمنی است حضرات آقایان نیز همین رویه را اتخاذ فرمایند تا ملت مسلمان از مصیبتهای وارده بر اسلام و مسلمین اطلاع حاصل نمایند. والسلام علیکم و رحمتالله و برکاته روحالله الموسوی الخمینی
رویداد مدرسه فیضیه
اکبر هاشمی بهرمانی معروف به رفسنجانی
دوم فروردین پس از نیمروز، مجلس روضه خوانی در مدرسه فیضیه برپا شده بود و واعظان در توضیح و تفسیر بیانیه خمینی به بحث پرداخته و از هیچ اهانتی نسبت به شاه و دولت فروگذار نکردند. کامیونهای نظامی مقابل مدرسه متوقف بودند و جمعیتی نیز برای اخلال حضور داشتند که با فرستادن صلوات بی موقع صحبت واعظان را قطع میکردند. تا این که بین طلاب و صلوات فرستندگان که هر دو طرف به سنگ و چوب و چماق مسلح بودند زد و خورد شدیدی درگرفت و ناچاراز مأمورین انتظامی بیرون از مدرسه کمک خواسته شد و به ضرب و خونریزی کشید.
خمینی که پیش بینی میکرد که در آن روز در روضه خوانیها زدو خورد بشود در زمان پیش آمدن واقعه فیضیه در مدرسه نبود ضمن سخنرانی کوتاهی گفت:[۱۳]
دستگاه جبار با دست زدن به این فاجعه شکست و نابودی خود را حتمی ساخت، ما پیروز شدیم. ما از خدا میخواستیم که این دستگاه ماهیت خود را بروز دهد و خود را رسوا کند...
در تلگرافهایی که خمینی متعاقب آن واقعه به روحانیون تهران و نیز آیتالله حکیم در نجف مخابره کرد به شرح واقعه پرداخته از کشته شدن کسی سخنی به میان نیاورده است.[۱۴]
... در ظرف یکی دو ساعت تمام مدرسه فیضیه را با وضع فجیعی در محضر بیست هزار مسلمان غارت نمودند و درهای تمام حجرات و شیشهها را شکستند. طلاب از ترس جان، خود را از پشت بام به زمین افکندند. دستها و سرها شکسته شد. عمامه طلاب و سادات، ذریه پیغمبر را جمع نموده آتش زدند. بچههای شانزده ساله را از پشت بام پرت کردند. کتابها و قرانها را چنانچه گفته شد پارهپاره کردند...
به هر روی خمینی حداکثر استفاده را از واقعه مدرسه فیضیه برد. از این تاریخ و با شروع محرم خمینی، سید علی خامنهای را به بیرجند، محمد جواد باهنر را به همدان، ربانی املشی را به کاشان و محمود دعایی را به کرمان فرستاد و رهنمودی به آنها و دیگر وعاظ و مبلغین برای سخنرانی هایشان در دههٔ نخست ماه محرم داد که روی سه نکته پافشاری کنند: نخست اسلام در خطر است، دوم خطربر اسلام کمتر از خطر بنی امیه نیست و سوم خطر اسراییل و عمال آنان. هم چنین از روز هفتم محرم ماجرای بزرگ شده فیضیه را در لابلای ذکر مصیبت بگویند و از امام حسین واز واقعه فیضیه یاد نمایند.[۱۵]
پس از این واقعه دولت در هفته اول اردیبهشت اعلامیهای به نام اعلامیه سازمان زنان ایران منتشر کرد و نیز تصمیمی برای اعزام طلاب و آخوندهای قم به خدمت نظام وظیفه گرفته شد. عدهای از ملایان از جمله علی اکبر هاشمی رفسنجانی به سربازی احضار شد.
۵خرداد
شاه در سخنرانی خود در سفرش به کرمان در روز ۵ خرداد گفت دو دسته هستند که در جریان اصلاحات ارضی مخالفند، یکی مرتجعین سیاه و دیگری خائنین سرخ. شاه هم چنین گفت که از زمان انقلاب مشروطیت تا به حال عدهای روحانی تحت فرمان یک دولت خارجی عمل کردهاند و هنوز مشغول طرح و برنامه هستند و افزود که وی از ارتجاع سیاه بیش از ارتجاع سرخ متنفراست.[۱۶]
۱۳خرداد ۱۳۴۲
آیت الله روحالله خمینی در خرداد ۱۳۴۲
محمدجواد باهنر
مرتضی مطهری
سید علی خامنهای در زندان
سخنرانی سید روحالله خمینی در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ در قم به مناسبت دهم محرم یا عاشورای حسینی توهین آمیزو بسیجنده و آتشین بود. خمینی پس از اشاره به واقعهٔ کربلا و گریاندن حاضران، حادثه مدرسه فیضیه را به کربلا تشبیه کرد و گفت:
.. من به شما نصیحت میکنم آقای شاه، من به تو نصیحت میکنم دست از این اعمال بردار من میل ندارم که اگر روزی اربابها بخواهند تو بروی مردم شکرگزاری کنند... من نمیخواهم تو اینطور باشی من میل ندارم تو مثل پدرت بشوی، نصیحت مرا بشنو، از علمای اسلام بشنو، اینها صلاح ملت را میخواهند، اینها صلاح مملکت را میخواهند، از اسراییل نشنو، اسراییل به درد تو نمیخورد.
بدبخت بیچاره چهل و پنج سال از عمرت میرود، یک کمی تأمل کن، یک کمی تدبیر کن، یک قدری عواقب امور را ملاحظه کن، کمی عبرت بگیر، عبرت از پدرت بگیر، اگر راست میگویند که تو با اسلام و روحانیت مخالفی، بد فکری میکنی، اگر دیکته میکنند و به دست تو میدهند در اطراف آن فکر کن. چرا بی تأمل حرف میزنی؟ آقای شاه! اینها میخواهند تو را یهودی معرفی کنند که من بگویم کافری تا از ایران بیرونت کنند و به تکلیف تو برسند... ... مگر با رفتن چند زن به مجلس مملکت مترقی میشود؟ مملکت با برنامههای اسراییل درست نخواهد شد...
صبح روز عاشورا ۱۳ خرداد مردم تهران به ویژه بازاریان دست به راه پیمایی زدند. تظاهرکنندگان در برابر کاخ مرمر توقف کردند و فریاد مرگ بر دیکتاتور میزدند. جمعیتی که از جانب مقامات دولتی به پنج هزار نفر تخمین زده شده بود، در مسجد حاج آقا ابوالفتح اجتماع کردند یک آخوند دربارهٔ واقعه مدرسه فیضیه گفت. شمار جمعیت را در ساعت ۹ به تفاوت بین ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۰۰ برآورد کردند. این جمعیت در صفهای ۸ نفری به راه افتادند و دست به راه پیمایی و تظاهرات زدند و در مسیرهای ری، امیرکبیر، بهارستان، مخبرالدوله، استانبول، فردوسی، شاهرضا، ۲۴ اسفند، سی متری، سپه و میدان توپخانه حرکت کردند. در چندین نقطه افرادی سخنرانی کردند و درخواست لغو تساوی حقوق زنان را کردند. در میدان توپخانه مأمورین انتظامی جدی وارد عمل شدند و آنها را متفرق کردند.
روز بعد، محمدجواد باهنراز آخوندهایی که در روزهای سوگواری در منبرها مردم را به شورش دعوت میکردند و هم چنین مرتضی مطهریاز جانب مأموران شهربانی دستگیر شدند.[۱۷]
۱۵خرداد و دستگیری آیتالله خمینی
طیب حاج رضایی با کلاه مخملی در کنار آیتالله کاشانی
صبح روز ۱۵ خرداد مأموران نیروی انتظامی در قم به منزل خمینی رفتند و او را دستگیر کرده و به تهران به باشگاه افسران آوردند. در تهران از ساعت ۹ صبح خبر بازداشت خمینی پخش شد. دانشجویان با شعار "خمینی را آزاد کنید" به خیابانها ریختند. نخستین کانون اغتشاش در تهران میدان بارفروشان بود و گروهی به سرکردگی قمهکش معروف تهران طیب حاج رضایی به راه افتاده بودند. طیب ازافراد شرور و چاقوکش و متهم به قتل نفس بود و پنج سال هم در زندان به سر برده بود. طیب صاحب چند شیره کش خانه در تهران بود. در روز ۱۵ خرداد، طیب عامل مؤثر اغتشاشها، آتش زدن کلوبها و بانک هاو تاراج مغازهها بود.[۱۸] به نقل از روزنامه جمهوری اسلامی در شماره ۱۴ خرداد ۱۳۶۲ تظاهرکنندگان را بین ۵۰۰ تا ۵۰۰۰ در نقاط مختلف شهر تخمین زدهاند تنها در یک جا از ۸۰۰۰ نفر در میدان ژاله یاد میشود. مرکز اصلی تظاهرات از یک طرف جلوی بازار و میدان ارگبود. حرکت برنامه ریزی شده بود و حمله به اداره انتشارات و رادیو و مرکز تسلیحات ارتش و کلانتریها برای دستیابی به سلاح گرم بود. تعدادی اتومبیل و سایر وسایل نقلیه پلیس و ماشینهای آتشنشانی به آتش کشیده شد. به ویژه در میدان ارگ تعدادی از نیروهای انتظامی و تظاهر کنندگان کشته شدند. این حملهها به تسلیحات ارتش و کلانتریها و اداره انتشارات و رادیو با وجود مقاومت مأمورین چند بارتکرار شد.
تظاهرات دیگر در نقاط گوناگون شهر چون میدان شوش، چهارراه شاه، میدان قزوین و سی متری به راه افتاد. حمله به روزنامههای اطلاعات، کارخانه پپسی کولا، بانکها، کاخ دادگستری، آتش زدن مکانهای عمومی و کتابخانهها، آتش زدن خانههای مردم، آتش زدن باشگاه جعفری، حمله و آتش زدن مرکز فرهنگی ایران و آمریکا، خراب کردن کیوسکهای تلفن، تخریب وسایل حمل و نقل عمومی، مضروب کردن زنان بی حجاب همه برای رسیدن به منظور اصلی یعنی پراکنده ساختن نیروهای انتظامی و بهم ریختن نظم کشور بوده است. شعارها "مرگ بر این دیکتاتور خونآشام" و "یا مرگ یا خمینی" بود بر خلاف ادعاهای مکرر که حرکت را حرکتی خود جوش معرفی میکنند، این حرکت خیلی بیشتر به یک حرکت برنامه ریزی شده با حملههای پیاپی به اداره انتشارات و رادیو و مرکز تسلیحات ارتش و کلانتریها برای دسترسی به اسلحه گرم بود.[۱۹]
نشریه ایرانشهر متعلق به کمیسیون ملی یونسکو در ایران در شماره ۲۲ خود در تاریخ ۱۳۴۳ در مورد حادثه ۱۵ خرداد مینویسد:
از ۱۱ تا ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به مناسبت ایام عزاداری ماه محرم تظاهراتی در مشهد و قم و شیراز و تبریز و تهران روی داد که البته جنبه سیاسی داشت. به دنبال این تظاهرات، بعضی از علما و روحانیان قم و مشهد و شیراز و تبریز به تهران تبعید و بازداشت شدند. این اغتشاشات که با قتل پاسبانی در مشهد آغاز گردیده بود سرانجام به تهران سرایت و رفته رفته شدت گرفت به طوری که در پانزدهم خرداد در تهران به آتش زدن بعضی از موسسات و اتومبیلها و قتل و جرح و کشتار جمعی از مردم بیگناه منجر گردید و عدهای که به عنوان عزاداری پیراهن سیاه برتن داشتند، دست به تظاهرات دامنهداری زده و شروع به دادن شعارهایی بر ضد دولت کردند. چون کار فتنه بالا گرفت، دولت با قوه قهریه، نایره عصیان را فرونشاند و در شهرهای تهران و شیراز به طور موقت حکومت نظامی اعلام کرد. از روز ۱۶ خرداد قوای دولتی مسلط بر اوضاع شدند و افراد دستگیر شده به دادگاههای نظامی تحویل گردیدند که دوتن از آنان نیز محکوم به اعدام گشتند. بنا به آمار رسمی دولتی، نتیجه این حوادث هشتاد و شش تن کشته و یکصد و نود و سه تن مجروح بوده است. طبق اظهارنظر سازمانهای انتظامی کشور، این تظاهرات به تحریک عدهای از مخالین دولت برای جلوگیری از اصلاحات و اخلال در راه پیشرفت مملکت بوده است.[۲۰]
علَم پیش بینی کرد که اینبار مسئله بغرنج خواهد بود بنابراین به تدارک گسترده برای مواجهه با آن دست زد و در گفتگویی با شاه در مورد تظاهرات آینده میگوید «... باید بزنیم» و در برابر پرسش شاه که چگونه باید زد پاسخ میدهد «... یعنی با گلوله بزنیم اگر موفق شدیم که چه بهتر، و گر نه مرا مسئول معرفی کنید»
بهرحال شورش از روز جمعه ۱۷ خرداد ظاهراً پایان گرفته بود. روزنامه فرانسوی لوموند در شماره ۸ ژوئن ۱۹۶۳ برابر با ۱۸ خرداد ۱۳۴۲ از قول خبرگزاری فرانسه از تهران نوشت:
به موجب اطلاعات رسیده از تهران، به نظر میرسد که آرامش به قلمرو ایران بازگشته است، در شهر تهران مرکز شهر همچنان به وسیله نیروهای ارتشی که راه بازار و محلات جنوبی شهر را سد کردهاند، در اشغال است، سربازان در داخل بازار و اطراف مسجدها مستقر هستند، وزارت خانهها، پست خانهها و ساختمانهای رادیو تحت محاصرهٔ نیروهای نظامی است...
اسدالله علم با شدت عمل و با سرکوبی اغتشاش گران در روزهای ۱۵ و ۱۶ خرداد و اعلام حکومت نظامی و بازداشت جمعی از میدانداران و وعظ کنندگان و بازاریان به این بلوا پایان داد. شماری از شورشگران و نیروهای نظامی کشته و مجروح شدند. نهضت آزادی در ۱۹ خرداد اعلامیهای به مردم مسلمان ایران نوشت و در آن شمار مقتولین و مجروحین در شهرهای مختلف را بیش از ده هزار نفر قلمداد کرد و افزوده بود " شما مردم مسلمان ایران میدانید که قیام مراجع عالیقدر و روحانیون بزرگوار علیه مظالم دستگاه حاکمه و دیکتاتوری است و به هیچ وجه این مبارزهٔ مقدس با موضوعات ظاهری اصلاحات ارتباط ندارد.[۲۱]
دکتر علینقی عالیخانی، وزیر اقتصاد کابینه علم، که ویراستاری یادداشتهای علم را بر عهده دارد، در مقدمهای که بر این یادداشتها نگاشته اشارهای به این رویداد میکند. پس از ۱۵ خرداد علم به وزیران اقتصاد، دادگستری و کشور مأموریت داد که میزان تلفات جانی و مالی این رویداد تاسف آور را روشن کنند. این وزیران گروهی از خوش نامترین افراد را به عنوان نماینده خود برگزیدند. این گروه پس از چندین هفته بررسی دقیق پیشنهاد جامعی به نخست وزیر دادند. دولت علم بر همین پایه برای خانوادههایی که سرپرست خود را از دست داده بودند، مقرری تعیین کرد و هزینه تحصیلی کودکان خانواده را بر عهده گرفت. تا فرارسیدن انقلاب هنوز خانوادههایی بودند که از این بابت از نخست وزیری حقوق ماهیانه دریافت میکردند.
در ۲۶ خرداد روزنامههای تهران خبری به این شرح نوشتند:
در تاریخ یازدهم خرداد شخصی به نام عبدالقیس جوجو، از لبنان وارد فرودگاه مهرآباد تهران گردید و چون مورد سوظن مأمورین گمرک قرار گرفته بود، تحت بازجویی و وارسی قرار گرفت و مبلغی معادل یک میلیون تومان از او بدست آمد که پس از تحقیقات اعتراف کرد که مبلغ مزبور را از طرف جمال عبدالناصر برای افراد معینی در ایران آورده است. تفصیل این جریان به زودی در معرض اطلاع عموم قرار داده خواهد شد.
در تاریخ ۲۹ تیر ۱۳۴۲ دولت شماری از بازاریان و آخوندها از جمله فلسفی و شیخ صادق خلخالیرا آزاد کرد ولی خمینی و قمی و محلاتی در بازداشت ماندند. تنها چند نفر از مسولان مستقیم خرابکاریها و آتشسوزیها مانند طیب حاج رضایی قمه کش معروف تهران و برادرش به محاکمه کشیده شدند.[۲۲]
مبارزه برای آزادی آیتالله خمینی
مظفر بقایی کرمانی
۱۵تیر ماه ۱۳۴۲ حزب زحمت کشان ملت ایران با امضای مظفر بقایی کرمانینامه سرگشاده ایی به عنوان آیات عظام چاپ کرد که در آن گفته بود:[۲۳]
... آقای علم با مشغول داشتن مقامات روحانی به مذاکرات و ملاقاتها، قصد دارد فرصت کافی بدست آورد و به طور غافلگیرانه ایی آقای خمینی را در محکمهٔ سری محاکمه و محکوم نماید تا روحانیون را وادار به استدعای عفو کند و یک درجه تخفیف مجازات او را، وجه المصالحهٔ خونهای ریخته شده قراردهد و انتخاب مجلس را با توسل به کارت الکترال بی حساب و رایهای ممهور انجام دهد... حزب زحمتکشان ملت ایران با مطالعه فتوای شجاعانه و عمیق حضرت آیتالله خمینی به این مضمون که تقیه حرام است تشخیص داد که شخص ایشان صلاحیت کامل مقام ریاست تامه شیعیان جهان را احراز کردهاند...
مظفر بقایی نظر خود را در این نامه روشن نمود و روحانیونی را که با نظر وی مخالف بودند زیر فشار گذاشت، او نوشت[۲۴]
حضرت آیتالله خمینی به عنوان عالیترین مرجع تقلید و شخص اول روحانیت به تمام مراجع داخلی و خارجی رسماً و بدون ابهام معرفی گردد
در جزوه چاپ شده از سوی حزب زحمتکشان بقایی نوشته است[۲۵]
عده ایی استفاده جو و بادمجان دور قاب چین بدون توجه به سعه صدر و مراتب فضل و زهد و تقوای دو سه نفر از اشخاص صاحب مقام در صدد برآمدهاند که تحت تأثیر القائات مستقیم وانمود سازند که اگر حضرت آیتالله خمینی در این جریانات شکست بخورد، مقام مرجعیت کل نصیب آن دو سه نفر خواهند شد با چنین احتمالی این عده استفادهجو سخت در تلاش هستند که در صدد ایجاد حس رقابت بین مقاماتی که در مظان احراز چنین مقامی هستند، برآیند. غافل از اینکه آن شخصیتهای عالیقدر وارسته و پاک نهاد متوجه چنین نقشههای شیطانی میباشند و ایشان بهتر میدانند که اگر آن نقشه عملی شود دیگر دینی باقی نخواهد ماند تا مرجعی داشته باشند که مقام مرجعیت کل را احراز نمایند.
امتحان آیتاللهی
پس از گفتگوهای فراوان و پیامهای تلفنی و یا حضوری بین مظفر بقایی کرمانی با واسطههایی که با آیات عظام مذاکره میکردند، سرانجام قرار شد که سؤالی به عنوان استفتا درباره مقام علمی خمینی از آیات عظام به عمل آید و آنها در پاسخ تأیید کنند که خمینی یکی از مراجع تقلید میباشد. متن کامل سؤال و جوابها در صفحات ۳۶ تا ۴۰، جزوه شکست اولین توطئه علیه آیتالله العظمی خمینی و نهضت اسلامی ایران درج شده است ۱۵ تیر ۱۳۴۲ آیتالله محمد هادی میلانی ساکن مشهد خمینی را از مراجع تقلید شناخت. ۱۶ تیرآیت الله سید کاظم شریعتمداریو آیتالله شهاب الدین مرعشی نجفی هم خمینی را تأیید کردند..
ادعای مصونیت قانونی علمای طراز اول شیعه
در ۵ امرداد ۱۳۴۲ شریعتمداری و میلانی و گلپایگانی فتوای مشترکی صادرکردند وازاصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه، تفسیری در فتوای خود نوشتند، اینجا باز از ناآگاهی مردم سوءاستفاده نمودند. محتوای این فتوا هیچ پایه و اساسی ندارد:
مطابق مفهوم اصل دوم متمم قانون اساسی علما طراز اول مصونیت داشته و حبس و توقیف و تبعید آنان مخالف قانون است زیرا که علما طراز اول در قوانینی که از مجلسین بگذرد (از نظر موافقت یا مخالفت با شرع) حق رد و قبول دارند و بنابراین در مقامی فوق مجلس قرار گرفته و حاکم بر هیئت قانونگذاران میباشند. در حالی که و کلاً و یا هیت مقننه مصونیت داشته باشند آیا ممکن است حکام شرع که قانوناً حاکم بر مجلسین هستند مصون نباشند؟ ...
نه اصل دوم متمم قانون اساسی و نه هیچ اصل دیگری در ایران هیچکس را از تعقیب قانونی مصون نمیداشت. این ۵ روحانی که سمت مشاور در قوانین اسلامی را داشتند تنها نظر میدهند که آیا قانون مورد بحث در مجلس مطابق قوانین اسلام هست یا نیست این افراد هیچگاه بالاتر از مجلس و قانونگذاران ننشستهاند و این قانون مصونیتی به این ۵ معمم که مشاور دربارهٔ اسلام بودند، نمیداد. هیچ قانونی در ایران به هیچ فردی مصونیت این که در برابر قانون و دادگاه جوابگو نشود نمیداد. اصل بیست و ششم متمم قانون اساسی میگوید: قوای مملکت ناشی از ملت است و طریقه استعمال آن قوا را قانون اساسی معین مینماید. هیچکس بر طبق قانون اساسی مشروطه ایران بالاتر از قانون قرار نداشت و قدرت مطلقه در دست مردم بود. توجهی کوتاه به تاریخچه قانون اساسی مشروطه در اینجا لازم است.
قانون اساسی مشروطه در تاریخ نهم دی ماه ۱۲۸۵ خورشیدی به امضای مظفرالدین شاه رسید. پس از مرگ مظفرالدین شاهپسرش محمدعلی شاهتاجگذاری کرد وعلیه مجلس و مشروطه خواهان فعالیتهایش را آغاز کرد. محمدعلی شاه میخواست که مجلس، تنها قانونگذار باشد و نمود دیگری از مشروطه در جامعه نباشد، در صورتیکه مردم و مشروطه خواهان، خواهان مشروطه پارلمانی مانند اروپا بودند.[۲۶] مجلس به واژه مشروطه تأکید داشت، ولی محمدعلی شاه میگفت ما دولت اسلامی هستیم و سلطنت مشروعه باشد، ولی مشروطه خواهان میگفتند ما مشروطه پارلمانی سکولار هستیم مانند اروپا. کشاکش مشروطه خواهان و مشروعه طلبان اوج گرفت. تا این که با پافشاری شیخ فضل الله نوری و همدستانش اصل دوم که همان اصل نوری نامیده میشود به متمم قانون اساسی افزودند. نوری آنقدر دربرانداختن مشروطه و اسلامی کردن قوانینی که مردم در انقلاب مشروطه بدست آورده بودند پا فشاری کرد تا این که پس از براندازی محمد علی شاه توسط مشروطه خواهان وستارخان و باقرخان، شیخ فضل الله نوری را با آن که نماینده مجلس بود به دلیل اخلال در مصلحت کشور و بوجود آوردن بلوا و هرج ومرج به دار آویختند.[۲۷]
اصل دوم متمم قانون اساسی میگوید :
.... رسماً مقرر است در هر عصری از اعصار، هیاتی که کمتر از پنج نفر نباشد از مجتهدین و فقهای متدین که مطلع از مقتضیات زمان هم باشند به این طریق که علمای اعلام و حجج اسلام مرجع تقلید شیعه، اسامی بیست نفر از علما که دارای صفات مذکوره باشند معرفی به مجلس شورای ملی بنمایند، پنج نفر از آنها را یا بیشتر به مقتضای عصر، اعضای مجلس شورای ملی بالاتفاق یا به حکم قرعه تعیین نموده به سمت عضویت بشناسند تا موادی که در مجلس عنوان میشود به دقت مذاکره و غور رسی نموده. هریک از آن مواد معنونه که مخالفت با قواعد مقدسه اسلام داشته باشد طرح و یا رد نمایند که عنوان قانونیت پیدا نکند و رأی این هیئت علما در این باب مطاع و بتبع خواهد بود و این ماده تا زمان ظهور حضرت حجة عصر عجل الله فرجه تغییر پذیر نخواهد بود...
قانون مطبوعات
حسنعلی منصور نخست وزیر
ماده هفده لایحه قانونی مطبوعاتایران میگوید:
هر گاه در روزنامه یا مجله یا هر گونه نشریه دیگر مقالات یا مطالب توهینآمیز و یا افتراء و یا بر خلاف واقع و حقیقت خواه به نحو انشا یا به طور نقل، نسبت به شخص اول روحانیت و مراجع مسلم تقلید درج شود مدیر روزنامه یا نویسنده هر دو مسئول و هر یک از یک سال تا سه سال بهحبس تأدیبی محکوم خواهد شد و رسیدگی به این اتهام تابع شکایت مدعی خصوصی نیست.
آزادی آیتالله خمینی
در روز ۱۱ امرداد ۱۳۴۲ سرلشکر حسن پاکروانرئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور، به دیدار امام خمینی در پادگان عشرت آباد رفت و به وی اعلام داشت که او آزاد است. همان روز امام خمینی، قمی و محلاتی از زندان به ویلایی درمنطقه داودیه تهران منتقل شدند و مردم گروه گروه برای دیدن آنها آمدند. کوتاهی پس از آن، سازمان اطلاعات و امنیت به آقایان اطلاع داد که میتوانند به خانههای مورد نظر خودشان بروند. امام خمینی به منزل یکی از بازاریان به نام روغنی در قیطریه رفت، قمی خانهای در زرگنده و محلاتی خانهای در قلهک اجاره کردند.
نخست وزیری حسنعلی منصور و تبعید آیتالله خمینی
در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۴۲ کابینه اسدالله علمکنار رفت و حسنعلی منصوربه نخست وزیری برگزیده شد. منصور در سخنرانی خود در ۱۶ فروردین ۱۳۴۳ کوشش کرد تا با روحانیون از درآشتی در آید. ۱۷ فروردین دکتر جواد صدر، وزیرکشور، در قیطریه به دیدار آیتالله خمینی رفت و از طرف دولت آزادی کامل ایشان را اعلام کرد. ۱۸ فروردین آیتالله خمینی با احترام به خانهاش در قم بازگردانده شد.[۲۸]
سخنرانی سید روحالله خمینی در چهارم آبان ۱۳۴۳ در قم دوباره نشان داد که وی دستبردار نیست. روی سخن او در این سخنرانی به ارتش، نمایندگان مجلس، بازاریان، دانشجویان و روحانیون بود. خمینی گفت:
..... این وکلا هم از آمریکا هستند، این وزرا هم از آمریکا هستند، همه دستنشانده آمریکا هستند. اگر نیستند چرا در مقابل آن نمیایستند؟ چرا داد نمیزنند؟ نمایندگان مجلسها نماینده واقعی نبوده و نیستند. اگر هم یک عدهای بودند که نمایندگان واقعی بودند چون در برابر این تصویبنامه سکوت کردند، معنیاش این است که تأیید میکنند این را، و چون تأیید کردهاند دیگر نماینده مردم نیستند و نخواهند بود. این مجلسیها رای ننگینی دادند و ملت ایران اینها را محکوم میکنند که سند بردگی ملت ایران را گرفتند و اقرار کردند ایران مستعمره است.
در تمام دولتها به یاد نمیآورم دولت بی حیثیتی تصویبنامهای از این ننگینتر و موهنتر قانون کرده باشد. این مجلسیها به ضد اسلام رای دادند. به ضد قرآن رای دادند. رای اینها غیرقانونی است. رای اینها مخالفت نظر ملت مسلمان است. وکلای مجلسی دیگر وکیل ملت نیستند. وکیل سرنیزه هستند. رای آنها در برابر ملت ارزش ندارد. در برابر قرآن و اسلام هم ارزش ندارد؛ و وای به حال اجنبیها اگر از این رای کثیف سوءاستفاده بخواهند بکنند.
آمریکا جنایتکار است. مسلمانان جهان را به گرفتاری انداخته. ایرانیها را هم گرفتار کرده است. اعراب مسلمان فلسطین آواره شدند. آمریکا مسؤول است. این که دولت ایران و مجلس ایران اراده ندارد و تسلیم است، آمریکا مسوول است. این که روحانیت ایران در حبس و تعذیب است و به او اهانت میشود، آمریکا مسوول است. غبار ورشکستگی و فقر بر تاجران و زارعان نشانده شده و اصلاحات ملوکانه بازار سیاه برای آمریکا و اسراییل درست کرده است.
این ملت ایران باید زنجیرها را پاره کند. این ارتش ایران نباید اجازه دهد این کارهای ننگین بشود. این دولت باید ساقط بشود. این وکلایی را که به این امر مفتضح رای دادند از مجلس بیرون کنند و به جرم خیانت به ملت تادیبشان کنند. فضلا و مدرسین حوزه مسؤولیت دارند که این جو سکوت را بشکنند. دانشجویان عزیز، اینها وظیفه دارند مخالفت کنند. در ممالک خارجه اگر دانشجوی مسلمان ایرانی است، اگر طلبه ایرانی هستند، اینها باید ساکت ننشینند و آبروی مذهب و ملت را محافظت کنند. جو سکوت به ضرر اسلام است. به ضرر مسلمان است. به ضرر ایرانی است؛ و به ضرر ملت است. هر طور شده باید شکسته شود و از میان برداشته شود تا اسلام و ایران به منافعشان برسند.
۱۳آبان ماه ۱۳۴۳، آیتالله خمینی بازداشت شد و او را به فرودگاه مهرآباد آوردند و به شهر بورسا در ترکیه تبعید کردند.